سيلي به گوش بازجو!

در کلاس اوّل راهنمايي درس مي خواند. يک روز با هم به سرِ زمين رفته بوديم. هوا گرم بود و ما تشنه. هندوانه اي از زمين همسايه کندم و مشغول خوردن...

Thursday, November 20, 2014

ايراني غيرت دارد

فرياد زد: «تا من اشاره نکردم کسي حق ندارد شليک کند، بگذاريد آن قدر بيايند جلو که بتوانيد ساعت مچي شان را ببينيد.»

Thursday, November 20, 2014

همين الآن برو حلاليّت بطلب!

در جمع زندان هاي سياسي مسلمان، تشکيلاتي به نام «کمون» وجود داشت؛ (زندگي اشتراکي). اين گونه زندگي کردن، تقليدي از تفکّرات کمونيستي بود؛ به طوري...

Thursday, November 20, 2014

معلم هاي ما حجاب درستي ندارند

شش هفت سالش که بود، يک روز با هم زديم به صحرا. بايد براي گوسفندها علوفه جمع مي کرديم. توي راه که مي رفتيم، ديم زار زياد بود. خواستم کار را آسان...

Thursday, November 20, 2014

کتاب هاي مبتذل را آتش زدند.

«مسعود غفور زاده»- پسر خاله ي آقاي چيت چيان- رو به علي اکبر رهبري گفت: «جهاد سازندگي اين نزديکي ها انباري دارد پر از پليت، اگر اجازه بدهيد از...

Thursday, November 20, 2014

هم چادري شد، هم مسجدي!

يک بار در تهران فرزندمان مريض شد. به رسول زنگ زدم که بيايد منزل تا بچّه را به دکتر ببريم. گفت: کار دارم کمي عصباني شدم و گفتم مگر کار شما از...

Thursday, November 20, 2014

چايي بدون قند

در يک عمليّات بسيار مشکل، در ارتفاعات محاصره شده بوديم. امکان رساندن تدارکات وجود نداشت. حدود 24 ساعت بود که همه گرسنه بوديم. يکي از گروههاي...

Thursday, November 20, 2014

نامه ي شيطان

در سال 54، من با اقرب پرست در آمريکا مشغول طي دوره ي عالي زره بوديم. او اوّلين کاري که در «فورت ناکس کنتاکي آمريکا» انجام داد، پيدا کردن محلي...

Thursday, November 20, 2014

احتياط شرط است

يک روز در کلاس قبل از اينکه استاد وارد شود جمعي از خواهران و برادران دانشجو نشسته بودند. يک مرتبه صداي خنده ي چند نفر از خواهران دانشجو بلند...

Thursday, November 20, 2014

اوّل اعتقادات بعد ورزش حرفه اي

همه جا را گشته بوديم به جز آغل را. صاحب گوسفندها سرش پايين بود و زير چشم ما را مي پاييد که کجا مي رويم. همين که چرخيديم طرف آغل، دويد طرفم. دستم...

Thursday, November 20, 2014

برازنده نيست، آمار غلط بدهيد

بعد از مدّتي به مرخصي مي رفتيم و بايد سوار اتوبوس مي شديم. وقتي به ترمينال مسافربري رسيديم خود را روي صندلي اتوبوس ديديم که با غرشي از جا کنده...

Wednesday, November 19, 2014

نمي خواهم کار حرام انجام دهم

مراسم ازدواج انوشيروان ساده و معنوي برگزار شد. وي اجازه نداد که در مراسم عروسي از هيچ نوع موسيقي حتّي محلي و سنّتي استفاده شود. چون همه ي خانواده...

Wednesday, November 19, 2014

راه ارشاد صحيح را بايد ياد گرفت

آن روز غذا نياورده بوديم. تصميم گرفتيم برويم چلوکبابي. گاهي اوقات از خانه نهار نمي آورديم و مي رفتيم خيابان سرچشمه؛ چلوکبابي سمت راست خيابان...

Wednesday, November 19, 2014

اوّل خمس و زکات، بعد ازدواج

اوايل انقلاب از بلندگو اعلام گرديد: «در مسجد جامع در مورد يک فرد شراب خوار، حد شرعي جاري خواهد شد.» جمعيّت زيادي در صحن مسجد تجمع کرده و فرد...

Wednesday, November 19, 2014

حفظ موقعيت يا امر به معروف؟

شهيد اربابي به قدري از دروغ متنفّر بود و از آن مي گريخت که علاوه بر آنکه خود هيچگاه دروغ نمي گفت، جايي که دروغ گفته مي شد متوقّف نشده از آن محل...

Wednesday, November 19, 2014

اعتصاب غذا براي رفتن به خط!

صداي موسيقي در همه ي کوچه پيچيده بود. حسين واقعاً زيبا شده بود، امّا عصبانيّتي در چهره اش بود که آزارم مي داد. گفت: «خواهر برو آن ضبط را خاموش...

Wednesday, November 19, 2014

سه تا کشتي گير آمريکايي را زدم!

معلّمِ خانمي را از بجنورد به گرمه فرستاده بودند که حجاب نداشت. هر جلسه که با او درس داشتيم با محمود نقشه مي کشيديم کاري کنيم که آن خانم يا ما...

Wednesday, November 19, 2014

حساسيّت در برابر خلاف شرع

استکان را پر از چاي کردم و سر سفره آوردم. محمّد حسين، دعاي افطار مي خواند. شب شده بود، امّا گرما هنوز هم خيال نداشت دست و پايش را جمع کند. چلّه...

Wednesday, November 19, 2014

ارزش مبارزه با ظلم و ستم

گاهي مجبور مي شد سخت گيري را به حدّي برساند که حتّي برخي از بچّه ها با شوخي مي گفتند: «فلان کار را انجام مي دهم از ترس برادر محمودي.» (1)

Wednesday, November 19, 2014

من به سن تکليف رسيده ام يا نه؟

جهت شرکت در مراسم عزاداري شهادت عمويم همگي عازم تهران شديم. هنگام صرف غذا، شخصي در جمع به شهدا توهين کرد. آثار نگراني را در امير مي ديدم. او...

Wednesday, November 19, 2014