او می خواست جور دیگری زندگی کند
توی محله «خسروی نو»ی مشهد، همه، چراغچی را می شناختند؛ می دانستند دم حمام شاه،سربازار سرشور، یک حیاط هفتصد متری، سه طبقه و خیلی بزرگ هست که منزل...
Wednesday, January 6, 2010
رازهاي وزير نفت!
صبح روز جمعه 9 آبان 1359 وزير نفت، دو معاون و دو محافظ و راننده با خودروي کاديلاک به سوي آبادان حرکت کردند. نزديک پل بهمن شير کاروان مسؤولين...
Wednesday, January 6, 2010
وقتي هواي شهر نفس گير مي شود ...
سال 1374 اعمال حج تمتع را تمام کرد و از احرام خارج شد. لباس احرامش را شست و خشک کرد و بعد، از همه ي همسفرانش خواست تا برروي لباس احرامش بر اسلام...
Wednesday, January 6, 2010
آنچه فهميدني بود فهميده بود !
يک نگاه ساده که توي تقويم مي اندازي ، مي بيني که روزها ، نامهاي مختلفي دارند : روز مادر ، روز پدر ، روز جوان ، روز جهاني کودک . روز جهاني دختران...
Wednesday, January 6, 2010
مي خواهم از حميد بگويم از زندگي اش
ـ شهادت : 26 بهمن ماه 1364 همراه با تيم پزشکي در حال مداواي مجروحان در اورژانس خط مقدم چهل سالگي عمر زيادي است . شايد آخرين حد عمر . مي گويند...
Tuesday, January 5, 2010
گويا سازي اسناد تاريخ شفاهي جنگ ( 1)
مرداد سال 76 در پادگان دو کوهه نخستين خاطرات جنگش را گردآوري مي کند. اين سرآغاز و شروع کاري است که در نهايت به نگارش کتاب « دسته يک » منجر مي...
Tuesday, January 5, 2010
یاد مرگ
هر روزي كه خورشيد در پس كوه ها پنهان مي شود گويي كه ما از دنيا رفته ايم ، وليكن روز ديگر با طلوعش حيات را در خود احساس مي كنيم . همگي در كام...
Sunday, January 3, 2010
خاطرات دفاع مقدس از زبان استاد عابدینی (2)
رزمنده‏ها قصد ده روز مي‏كردند و روزه مي‏گرفتند. روزه در آن مكان به دلیل شرايط سخت و طاقت فرسا كار بسيار سخت و شكننده‏اي بود، اما شرايط هيچ وقت...
Sunday, January 3, 2010
خاطرات دفاع مقدس از زبان استاد عابدینی (3)
هنگامي كه نبرد به نقطة اوج خود رسيده بود و در سنگري پشت خاكريز دراز كشيده بوديم، دوستان گفتند: عمامه‏ات را بردار و كلاه‏خود بگذار. نمي‏پذيرفتم؛...
Sunday, January 3, 2010
خاطرات دفاع مقدس از زبان استاد عابدینی (1)
8 سال دفاع مقدس در سرزمین ایران خاطرات تلخ و شیرین بسیاری از خود به جای گذاشت. ثبت این خاطرات برای نسل آینده می تواند چراغ پر فروغی باشد تا از...
Sunday, January 3, 2010
هرگز حديث حاضر و غايب شنيده اي!
هر روز، قبل از غروب در کوچه هاي خاکي بيست - سي تا بچه بودند و يه دونه توپ. قيل و قال بچه ها کلافه کننده بود و تنها قدرت نامرئي شب بود که مي توانست...
Saturday, January 2, 2010
بوسه ي سرد
بمب خنده بود، تازه اومده بوده جبهه، يه جوري برخورد مي کردي از قبل جنگ حضور داشته! بعضي وقت ها که بچه هاي قديمي گردان دور هم جمع مي شدند و خاطره...
Saturday, January 2, 2010
لوله ی آفتابه
«گروهبان خمیس» همه را جمع کرد تو محوطه ی خالی پشت آسایشگاه . چند لایه سیم خاردار به بلندی دو متر بیشتر،روی هم ردیف شده بود که فاصله ی بین سیم...
Saturday, January 2, 2010
عبور از خط آتش
حجت الاسلام هادی صادقی،رئیس مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیماست. نمی دانم برای چه کاری سر از دفتر نشریه درآورد و گیر بروبچه های سمج امتداد افتاد...
Saturday, January 2, 2010
دیدار بر فراز قله سوم
ساعت نه و سی دقیقه صبح شنبه شانزدهم تیر، بالاخره پس از پیگیری های فراوان توانستم با سرهنگ پاسدار «جعفر کاوه»فرمانده سپاه کامیاران ملاقات کنم....
Saturday, January 2, 2010
دو بال برای پرواز
مثل اینکه هر دو تای شان یکی بودند؛ جای خوابشان یکی بود و در یک صف نماز می خواندند؛بر سر یک سفره و کنار هم می نشستند و هیچکس نمی توانست آن ها...
Saturday, January 2, 2010
امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام
باز هم می رویم. نمی دانیم کجا،اما ناگاه ورودی ساده و سبز و زیبایی به چشم می خورد :«فاخلع نعلیک ،انک بالواد المقدس الطوی!» خدای من!یعنی بالاخره...
Saturday, January 2, 2010
حکایت اشک و لبخند
سال های جنگ ؛سال 1363،تابستان آن سال مارد از دنیا رفت و من ماندم و یک خانواده. پدرم بسیجی عاشق جبهه و جنگ بود که بعد از دو ماه از مرگ مادر راهی...
Saturday, January 2, 2010
صداي چشمانت
تويوتا که جلو پاهايت ترمز کرد، از فرصت استفاده کردم و کمي جا به جا شدم، تو و آن دو نفر که بالا آمديم، شديم يازده نفر، بالاخره يک جوري پشت وانت...
Saturday, January 2, 2010
راز چفيه سياه 2
منصور از دور ، غلامرضا را مي ديد و همين امر باعث مي شد به سرعت قدم هايش اضافه کند تا به او برسد. ناگهان چند انفجار نزديک به هم، او را به هوا...
Saturday, January 2, 2010