تويي كه نمي شناختمت
خون، تمام تنت را گرفته بود لبهايت مثل كويري كه ساليان سال باران نخورده باشد،‌ترك خورده بود. پلكت سنگيني مي‌كرد. چشمهايت به گودي نشسته بود، كبودي...
Monday, October 5, 2009
به پرستار گفت : تو حوري هستي؟!
در كنار سنگر بچه‌هاي بسيج، سنگر نيروهاي ارتشي قرار داشت كه خدمه يك دستگاه تانك ام 60 بودند «ولي بك ناصري» از اكراد مومن و باصفاي كرمانشاه فرمانده...
Monday, October 5, 2009
درس بخون، كه اگه شهيدم شدي، ديپلم داشته باشي !
روز عاشورا بود. سال 1359، آتش جنگ بالا گرفته بود. "علي "، برادر بزرگترم، در جبهه بود. از جنگ، اخبار جور وا جوري مي‌رسيد. گاهي مي‌گفتند: - مردم...
Monday, October 5, 2009
پاسدارها را زنده زنده خاك كردند
روزهاي آخر من خيلي كم حرف شده بودم و بيشتر در خودم بودم. مي‌دانستم بچه‌ها فكر مي‌‌كردند كه من هم نااميد شده‌ام، اما نمي‌توانستند به اين حقيقت...
Monday, October 5, 2009
مصطفاي من
شهيد« مصطفي نمازي ‌فر » از جمله دلاوران گردان « حبيب بن مظاهر » جمعي لشكر 27 محمد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. مصطفي پاسدار بود....
Monday, October 5, 2009
كفن را كه از صورتم كنار زدند نوري به چهره‌ام خورد
يك نفر با صداي بلند مي‌گويد : " شهداي خراسان فلان قسمت ، شهداي تهران فلان قسمت… تا گفت شهداي مازندران احساس كردم كه اين نام چقدر براي من آشناست.....
Monday, October 5, 2009
مرداني كه غيرت داشتند
آنكه چشمش نيمه شب خونابه ريخت صبح، خونش گرم در « چزابه » ريخت خواب ديدم خواب مردي سرخ پوش مثل موجي خط شكن توفان به دوش آنكه چشمش نيمه شب خونابه...
Monday, October 5, 2009
كاروان رفت، بمانيم اگر نامرديم
هر چه گفتند نرو عزم به رفتن كردم به خدايي خداوند اگر بر گردم *هر چه گفتند نرو، عزم به رفتن كردم من خيانت گر و نامردم اگر برگردم مي روم...
Monday, October 5, 2009
ورود نامحرم به اين سنگر ممنوع !
از قايق پياده شدم و به طرف جاده جفير آمدم. خسته بودم. هشت روز تمام در جزيره مجنون عكاسي كرده بودم و امروز در اين شرجي بعد از ظهر از جزيره بيرون...
Monday, October 5, 2009
جنگ تحميلي و نفت (5)
رزمندگان اسلام در سال 66 از نظر عملياتي توجه خود را از خوزستان و جبهه‌هاي جنوب به سمت جبهه‌هاي شمالغرب معطوف نمودند و بزرگترين عمليات در اين...
Monday, October 5, 2009
جنگ تحميلي و نفت (4)
در اين سال همزمان با پيش آمدن چشم‌انداز كاهش بيشتر قيمت و افزايش عرضه از سوي عربستان به عنوان قدرت اول اپك، در ايران نيز زمزمه عمليات سرنوشت...
Monday, October 5, 2009
جنگ تحميلي و نفت (3)
عزم و اراده امام و امت براي دفع تجاوز در دو عمليات شكستن حصر آبادان در مهر ماه و آزادي بستان در آذر ماه 1360 متجلي گرديد. در همين سال، اين پيروزي‌ها...
Monday, October 5, 2009
جنگ تحميلي و نفت (2)
بايد توجه داشت حكومت عراق، كه ابتدا از انقلاب اسلامي ايران و سقوط شاهنشاهي به شدت بيمناك شده بود، كم كم با مسائلي روبرو شد كه از اين امر شادمان...
Monday, October 5, 2009
جنگ تحميلي و نفت (1)
جنگ هشت ساله عراق و ايران از ديدگاههاي گوناگوني قابل مطالعه و بررسي است. از آنجا كه نفت در تاريخ معاصر كشور ما نقش مهمي داشته اين مقاله در پي...
Monday, October 5, 2009
زخم درد عاشقي
«زخم درد عاشقي» است اسم قصه امروز پر از زخم و پر از عشق، پر از درد و پر از سوز وقتي مي ريم منطقه، تو مقتل ها مي گرديم نشون مي ده همه مون، عاشق...
Sunday, October 4, 2009
براي نجات دشمن ، دوستمان را کشتيم!
ساعت يازده شب حرکت کرديم. پنج نفر بوديم؛ چهار نفر هم دو ساعت قبل از ما رفته بودند. قرار بود صبح به هم برسيم. داشتيم مي رفتيم توي شيار «کاني سخت»...
Sunday, October 4, 2009
يکي بود يکي نبود
اينها و صدها پرسش ديگر از اين نوع، پرسش آناني است که دفاع مقدس را از زاويه ي پنجره ي خاکي جزو جزئي نگر مي نگرند و با دست گرفتن چرتکه ي عقل دکارتي،...
Sunday, October 4, 2009
مأمورم سلام امام را برسانم
بعثي ها ارتفاعات مشرف به مهران را گرفته بودند و هر زمان که مي خواستند شهر را دور مي زدند، اما داخل شهر نمي ماندند. از لحاظ استراتژيکي به ضررشان...
Sunday, October 4, 2009
ثواب جمع کن ها!
من و علي تازه به گردان آمده بوديم و فقط همديگر را مي شناختيم ! دوست داشتم به اطراف سرک بکشم و بفهمم در کجا هستم و دوست و رفيقي پيدا کنم ، اما...
Sunday, October 4, 2009
ثبت خاطرات و کيفيت فداي کميت!
«يکي - دو خانواده بسيار مذهبي و پولدار توي محله مان زندگي مي کردند که محمد روي آن ها حساس بود و هر وقت جبهه نبود، مدام با بچه هايشان بحث و درگيري...
Sunday, October 4, 2009