حرمت خاطي را نگه داريد!
روزي سوار بر خودروي ايشان از خيابان شهداي ورامين عبور مي کرديم. حاج مصطفي قصد گردش به چپ داشت و راهنماي سمت چپ را زده بود، ناگهان موتورسواري...
Saturday, January 31, 2015
عاشق کتاب و کتاب خواني
در پاسگاه گرمک مستقر بوديم. نيروها حدود سه ماه آنجا به انتظار عمليات مانده بوديم ولي عمليات انجام نشد. حوصله شان سر رفته بود. کمي هم براي تغذيه...
Saturday, January 31, 2015
ورشکسته ي معنوي!
در يکي از عمليات ها از ناحيه ي پا مجروح شد و پايش شکست. او را به بيمارستاني در کاشان منتقل کردند. براي ديدار او به همراه جمعي از بچه ها و رزمندگان...
Saturday, January 31, 2015
اجازه نداد به گناه اعتراف کند!
براي امر به معروف و نهي از منکر شيوه ي ويژه اي داشت. امر به معروف کردنش را خيلي دوست داشتم. هميشه به او مي گفتم که هرگاه خطايي از من سر مي زند،...
Saturday, January 31, 2015
با سختی‌ها نفس را باید پاک کرد
یک روز تنهایی به خانه ی حاج قاسم رفتم تا با ترفندی او را راضی کنم و با خودم به سقز ببرم. وقتی تو خانه ی حاجی نشسته بودم، پدرش خیلی عصبانی و ناراحت...
Saturday, January 31, 2015
هر کس براي خودش سنگر بکند
ايشان در منزل با من برخوردشان خيلي خوب بود. پس از اين که بچه هاي ما بزرگ شدند، اگر من مثلاً با تندي با بچه ها صحبت مي کردم، مي گفت: اين روش درست...
Saturday, January 31, 2015
يا بزن يا حلالم کن!
شما برويد اين مطلب را در همدان بپرسيد؛ امکان ندارد که محمود لااقل يک بار به منزل هر يک از پاسداران سپاه سرکشي نکرده باشد. به خانه ي تک تک بچه...
Thursday, January 29, 2015
خونسردي و آرامش
روزهاي آخر سال 1366 به منطقه ي عملياتي دربنديخان عراق، جايي نزديک شاخ شميران رسيديم. در آنجا مي خواستيم سنگر درست کنيم. چند نفري جمع شديم و شروع...
Thursday, January 29, 2015
شب ها کتاب بخوانيد
هميشه سعي مي کرد اشتباهات افراد را عملاً به آنها بفهماند، ولي اگر موفق به اين کار نمي شد يا طرف مطلب را نمي فهميد، مي گفت: «به فلاني بگوييد چند...
Thursday, January 29, 2015
اول عبور از نفس بعد عبور از سيم خاردار
با اين که من فرمانده ي سپاه ياسوج بودم و او مسؤول تبليغات، ولي اين شيخ عبدالله ميثي بود که هدايت و روحيات معنوي اش بر ما اشراف داشت. آقاي رداني...
Thursday, January 29, 2015
صبوري در برابر اهانت
وقتي سرگرد عبادت با برادر متوسليان در مورد روز حمله به کنگرک ( قوچ سلطان ) اختلاف نظر پيدا کردند و از سالن خارج شدند؛ لحظه اي طول نکشيد که هر...
Thursday, January 29, 2015
اول بستني داد بعد...
منزل ما نزديک خانه ي آقا ابراهيم بود. آن زمان من شانزده سال داشتم. هر روز با بچه ها داخل کوچه واليبال بازي مي کرديم. بعد هم روي پشت بام مشغول...
Thursday, January 29, 2015
غصه نخور، دنيا چه ارزشي دارد؟
اوايل پيروزي انقلاب در مدرسه علميّه ي امام صادق (عليه السلام) اصفهان مشغول تحصيل شد. عصرها به منزل يکي از دوستان روحاني خود مي رفت و تا ساعت...
Thursday, January 29, 2015
تذکر غيرمستقيم
توي تاريکي آتش سيگارش عصباني ام کرد. قدم ها را بلند برداشتم و از توي ستون کشيدمش بيرون. با لحني تند گفتم:
Tuesday, January 27, 2015
تذکر غيرمستقيم
توي تاريکي آتش سيگارش عصباني ام کرد. قدم ها را بلند برداشتم و از توي ستون کشيدمش بيرون. با لحني تند گفتم:
Tuesday, January 27, 2015
تذکر غيرمستقيم
توي تاريکي آتش سيگارش عصباني ام کرد. قدم ها را بلند برداشتم و از توي ستون کشيدمش بيرون. با لحني تند گفتم:
Tuesday, January 27, 2015
هديه ي کتاب براي اوقات فراغت
حسين، سر به آسمان بلند کرد و با دست به کربلا اشاره کرد و گفت: خدا خودش مي داند به همين راه عزيزي که راه قدس از کربلايش مي گذرد، قسم مي خورم از...
Tuesday, January 27, 2015
نمي دانم چرا او را دوست دارم!
پدرم تعريف کرد: «روزي در خيابان با هم پياده مي رفتيم. من عمداً سرعت گام هايم را کم کردم، متوجه شدم سيد حسين نيز سرعتش را کم کرد تا از من جلوتر...
Tuesday, January 27, 2015
پرهيز از تک روي، مشورت با ديگران
يکي ديگر از کارهاي خوب «شهيد کلهري» اين بود که افراد گردان را به خط مي کرد و يکايک آنها را نزد برادران طلبه مي فرستاد تا نماز خود را در نزد آنان...
Tuesday, January 27, 2015
چوب را به ديوار مي زد!
«به علت اختلافي که با يکي از همسايگان برايمان پيش آمده بود نزاعي بين ما در گرفته بود و من را کتک زده بودند، لذا بسيار چشم انتظار بودم تا او از...
Tuesday, January 27, 2015