بسيجي التماس مي کرد
خود من وقتي مأموريتي بيست روزه از دفتر تبليغات قم داشتم که بروم جبهه، البته قبلش هم حضور پيدا مي کردم ولي بيشتر توفيق حضور در لشکر امام حسين...
Tuesday, December 9, 2014
از روي من عبور کنيد!
در خط زيد مستقر شديم. مسؤوليت شناسايي ميدان مين و خنثي سازي مينها و باز کردن معبر را بر عهده داشتيم. مسؤول ما برادر نم نبات بود. يک روز در سنگر...
Tuesday, December 9, 2014
اول خودم روي مين مي روم
ساختمان قرارگاه مهندسي خاتم در اهواز، در امتداد پليس راه جاده ي انديمشک به طرف فلکه ي چهار شير قرار گرفته بود. ساختمان دو طبقه با سيصد متر زيربنا...
Monday, December 8, 2014
تازه ابتداي خط عشق است
تنها راه ورود به تنگه ي چزّابه زير آتش شديد توپخانه قرار گرفته بود و يکي از معدود افرادي که توانسته بود، از اين مسير خطرناک عبور کند و وارد چزّابه...
Monday, December 8, 2014
با لودر به جنگ تيربار رفت
با اينکه ما کمترين امکانات هجوم را داشتيم و دشمن هم که جلوي شما بود، بيش از سه لشکر بود، عمليات موفق شد. شما ديدي که شانه به شانه ي تانک بود....
Monday, December 8, 2014
اينها ترکش هستند
مخابرات خيلي شلوغ بود. خواستم منصرف بشوم ولي ايستادم. طاقت نداشتم صبر کنم. دلم مي خواست از زنم و حال بچّه خبردار شوم. مي خواستم خبر پدر شدنم...
Monday, December 8, 2014
اهميت آمادگي روحي
پس از عمليات آزادسازي بستان، بسياري از نيروها براي تجديد قوا به مرخصي برگشتند، امّا شهيد پايدار حاضر نبود جبهه را ترک کند و اگرچه تا عمليات بعدي...
Monday, December 8, 2014
تمام زندگي ام در سنگر است
بلبشوي غريبي بود. تونل عبور نيروهاي پياده هنوز باز نشده بود. انگار تمام کارها گره خورده بود. حرکت کرديم. سيّد، جلوي بقيّه بود. آرپي جي در دست،...
Monday, December 8, 2014
دست از خميني بر نمي دارم
حميد در عمليات فتح المبين، اواخر عمليات مدتي مفقود شد. بعدها از خودش شنيديم که اسير شده. به قول خودش به خاطر قراردادي که با امام زمان داشته،...
Monday, December 8, 2014
با يک کمر نارنجک خط را شکست
ضعيف شده بود؛ ولي سرپا بود. گاهي پاي زخمي اش اذيتش مي کرد. اصرار داشتم ترکش پيشاني اش را درآورد. مي گفت: « بايد بماند و روز قيامت شهادت بدهد....
Monday, December 8, 2014
امروز روز آسودگي نيست
ما در مهاباد در مقري مستقر شديم که نزديک ارتش بود. حاج مهدي گفت: « اگر بفهمند تعدادمان کم است بيکار نمي نشينند. نبايد بگذاريم که بفهمند چند نفر...
Monday, December 8, 2014
من نزدم، خدا زد
روزي بينا با يک سطل آب افتاد به جان بچّه ها. چند نفر را خيس کرد. فهميديم ميل مزاح دارد. گفتيم: « الآن وقت بيکار نشستن نيست. » دست به کار شديم....
Monday, December 8, 2014
با يک دست کارهايش را انجام مي داد
پيش از عمليات فتح المبين، هر واحدي روي تپه هاي منطقه ي پشت ارتفاعات « تيه شکن »، در جايي مستقر بود. چادر ما نيز روي تپه اي بلند قرار داشت. در...
Monday, December 8, 2014
شب به ياد ماندني
شب از نيمه گذشته بود همه در پشت نخلها، در گُصبه ي آبادان روبروي رودخانه ي پرتلاطم اروند استقرار يافتيم. منتظر بوديم که آب بالا بيايد و باصطلاح...
Monday, December 8, 2014
به اين ميگن سبيل!
هنوز قيل و قالشان به راه است. همه اش به خاطر حاجي است. به اندازه ي تمام دشتهاي خوزستان، اميد، استقامت و شادي ميان آنان قسمت کرد. طنين صدايش تو...
Sunday, December 7, 2014
حليم ريگ دار
زمستان سال 1364، شب عمليات والفجر هشت، در يکي از شهرهاي متصل به اروند، سوار بر قايق، به آهستگي به طرف ساحل دشمن در آن سوي اروند رود در حرکت بوديم....
Sunday, December 7, 2014
حضور روحيه بخش
تازه يک عمل جرّاحي را پشت سر گذاشته بودم و دکتر معالجم گفته بود: « استراحت کن. » به عيادتم آمد. روحيّه ي خوبي نداشتم و از ماندن در خانه در عذاب...
Sunday, December 7, 2014
شوخي زير آتش سنگين
نيزاري بود که بايد پاکسازي مي شد. چند سنگر از عراقي ها باقي مانده بود. بايد از کانالي رد مي شدند و به طرف خاکريز دشمن مي رفتند. منطقه خيلي نامن...
Sunday, December 7, 2014
ما عاشق شهادتيم
يکي دو هفته مانده به عمليات والفجر هشت در محوطه ي چادرهاي گردان جعفر طيّار، شهيد حميد محرابي در حين بازي واليبال با بچّه هاي بسيجي به زمين خورد...
Sunday, December 7, 2014
شب شهادت، شب دامادي
هر چه به حاج علي موحّد مي گويم: « سر شکسته را نمي شود پانسمان کرد و به امان خدا رهايش کرد. بايد اين شکستگي بخيه شود ؟»
Sunday, December 7, 2014