
نویسنده: مجید همتی
1. خودپنداره چیست؟
2. خودپنداره چگونه شکل میگیرد؟
3. برچسبزنی چیست و چه تأثیری بر تربیت کودک دارد؟
خودپنداره در واقع همان والدی است که از درون با ما صحبت میکند حال این والد میتواند یک والد سرزنشگر و تحقیر کننده یا آنکه بالعکس یک والد تشویقگر و دلگرمکننده باشد
پس برای داشتن فرزندانی با نظم که این انضباط در وجودشان نهادینه شده باشد، لازم است پایههای آن را از همان کودکی در بنای شخصیت کودکمان محکم کنیم، وگرنه نمیتوان شخصیتی را که طی سالیان دراز شکل گرفته، یک شبه تغییر داد.
حال ممکن است از خود بپرسید این خودپنداره که تا این اندازه در پایهریزی نظم و موفقیت فرزندانمان مهم است چیست و چگونه به وجود میآید و چه عواملی در شکلدهی آن دخیلاند؟
در پاسخ باید بگوییم خودپنداره تصویری جامع است که هر فرد از خود دارد. در واقع، خودپنداره پاسخی است به پرسش «من کیستم؟». این پاسخ مجموعهی ویژگیها، نگرشها، تواناییها و ارزشهایی است که فرد در خود سراغ دارد.
برای مثال، خودپندارهی فردی ممکن است این گونه باشد:
- من چهرهی خوبی دارم؛
- از آموختههای خوبی برخوردارم؛
- فردی شوخ طبعم؛
- هوش بالایی دارم؛
- کمی خجالتیام؛
- و ... .
خودپنداره در واقع همان والدی است که از درون با ما سخن میگوید. حال این والد میتواند سرزنشگر و تحقیرکننده باشد و پیوسته از ما ایراد بگیرد یا والدی تشویقگر و دل گرم کننده باشد که همیشه ما را به پیش رفتن و مقابلهی مثبت با مشکلات فراخواند.
حال که با اهمیت خودپنداره و تعریف آن آشنا شدیم، خوب است ببینیم چه عواملی در شکلدهی آن مؤثرند.
پژوهشها نشان داده که نخستین یادگیریها، پایدارترین آنهاست. با توجه به این نکته، نقش مهم نخستین خودپنداره در سرتاسر زندگی افراد روشن میشود. اگر این خودپندارههای نخستین، منفی شکل گیرند تغییرشان در طول زندگی بسیار سخت و گاه امکانناپذیر است.
پس باید متوجه باشیم که با یکی از مهمترین عوامل موفقیت فرزندانمان چگونه برخورد میکنیم. اما چگونه مراقب باشیم که خودپندارهی منفی در فرزندانمان شکل نگیرد؟
متأسفانه والدین به تناسب رشد کودکانشان در مراحل گوناگون، برچسبهایی را به فرزندانشان میزنند که موجب ویرانی خودپندارهی آنان میشود. بخش عمدهی این برچسبها به سبب مراحل رشدی فرزندانشان است.
این برچسب زدنها از حدود 1/5 سالگی آغاز میشود. نخستین برچسبی که کودکان ما دریافت میکنند، برچسب لجبازی است. بسیاری از پدر و مادرانی که به مراکز مشاوره مراجعه میکنند و فرزندشان در این مقطع سنیاند، از لجبازی کودکشان شکایت دارند؛ حال آنکه این لجبازی کودکان نشان ورود آنها به مرحلهای جدید از رشد، یعنی استقلالطلبی است. اما با کمال تأسف، اغلب والدین از این امر ناآگاهاند و با زدن برچسب لجبازی، به خودپندارهی عزیزان خود آسیب میزنند.
دومین برچسبزنی از حدود سه سالگی آغاز میشود. به نظر شما این برچسب چیست؟ شاید والدینی که کودکشان در این مقطع سنی، یعنی سه تا شش سال قرار دارد، بهتر بتوانند حدس بزنند. بله، این برچسب، «شیطنت» و به تازگی «بیش فعالی» است که بسیاری از والدین در این مقطع سنی از آن استفاده میکنند؛ در حالی که این کودکان به سبب ویژگیهای مرحلهی رشدشان کنجکاوند و بسیاری از شیطنتها و خرابکاریهایشان تنها از سر کنجکاوی است. اگر اسباببازیای در دست پسر پنج سالهتان بیش از یک ساعت دوام نمیآورد، به سبب آن است که این دانشمند کوچک میخواهد بداند داخل آن چیست.
اما بیش فعالی نشانههایی دارد که در کتابهای روانشناسی مرضی به آن اشاره شده است. به بسیاری از کودکان تنها به سبب شیطنت، برچسب بیشفعالی زده میشود. این امر با بیش فعالی که یک اختلال است ارتباطی ندارد. حتی نه تنها نشان اختلال نیست، بلکه نشانهی فزونی عقل است؛ زیرا در روایتی از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است: بازیگوشی بچهها در کودکی؛ نشانهی فزونی عقلشان در بزرگسالی است؛ (1) یعنی کودک هر چه بازیگوشتر باشد، کنجکاوتر است، و هر چه کنجکاوتر باشد، دانشمندتر میباشد. متأسفانه والدین به تناسب رشد کودکانشان در مراحل مختلف رشد برچسبهایی را به فرزندانشان میزنند که باعث خراب شدن خودپنداره آنها میشود
اما در سومین مرحله، از برچسبهای «تنبلی»، «بیعرضگی» و «شلختگی» استفاده میکنیم؛ برچسبهایی که اغلب با مباحث آموزشی متناسب است؛ زیرا در این دوره، آموزش رسمی کودکان آغاز میشود. این برچسبها خودپندارهی تحصیلی بچهها را نشانه میروند و موفقیتهای علمی آیندهی آنان را ویران میکنند.
موفقیتهای علمی کودک ما در آینده، به خودپندارهای که از نخستین آموزشها در او شکل میگیرد، بستگی دارد. پس در مقطع دبستان، بیش از مدرسه و امکانات آن، معلم اهمیت دارد؛ به ویژه معلم کلاس اول که نقشی بسیار مهم در شکلگیری خودپندارهی تحصیلی کودک ما دارد.
توجه به این نکته که بچهها با هم متفاوتاند به والدین کمک میکند که با درک بهتر آنان، توقعهای خود را متناسب با تواناییهای آنها شکل دهند، و از برچسبهای زدن به کودکان بپرهیزند. برخی کودکان از هوش کلامی، و برخی از هوش عملی بالاتری برخوردارند. پس والدین و مربیان با توجه به این نکته، نباید از کودکی که هوش کلامی او پایینتر از هوش عملیاش است، انتظار داشته باشند که در ریاضی همیشه نمرهی بیست بگیرد.
برای هماهنگ ساختن سطح توقع خود با توانایی کودک، میتوانیم از او تست هوش بگیریم، تا متناسب با هوشش از وی توقع داشته باشیم.
اما با ورود فرزندمان به دورهی نوجوانی، مشکلات ما نیز در تعامل با او آغاز میشود. کودکی که تا دیروز بسیار مطیع و حرفشنو بود، اکنون در مقابل ما میایستند و اظهارنظر و گاه مخالفت میکند.
نوجوانی فصل آغاز بحرانهایی است که برای رسیدن به بزرگسالی از آنها گریزی نیست؛ فصل ریزش عقاید کودکی، که بر مبنای تقلید بوده، و رویش عقاید جدید که بر عقل و منطق مبتنی است. پس برخی از شکایتهای عمدهی والدین این است:
- نوجوانمان بسیار لج باز و یک دنده شده است؛
- در تکالیف دینیاش سست شده و نمازهایش را سر وقت نمیخواند؛
- در زمینهی مسائل دینی بسیار پرسش میکند؛ پرسشهایی که نشانهی شک اوست؛
- زود عصبانی میشود و پرخاشگری میکند؛
- به ظاهر و قیافهاش بسیار حساس شده است.
پس برچسبهایی که نوجوانان در این مقطع سنی دریافت میکنند، با ویژگیهای این دوره متناسب است؛ حال آنکه لجبازی آنان نشانهی ویژگی استقلالطلبی، و سست شدن در اعتقادات، نشانهی رسیدن به هوش انتزاعی (کامل شدن رشد فیزیولوژیک مغز) در آنهاست. به همین دلیل نوجوانان زیر بار قدرت مبتنی بر زور نمیروند، اما قدرت مبتنی بر تخصص و منطق را میپذیرند.
اگر والدین موقعیت جدید کودکان دیروز خود را درک کنند، بهتر میتوانند آنان را برای گذار از این مرحلهی بحرانی زندگی یاری دهند. این مرحله، به سبب برخی سختی هایش در روان شناسی مرحلهی بحران هویت نامگذاری شده است.
یکی از تکنیکهای بسیار مهمی که والدین با آن میتوانند بهتر به نوجوانشان کمک کنند، استفاده از روشهای غیر مستقیم است؛ زیرا نوجوان آنان از دیدگاه اسلام مرحلهی غلامی را پشت سر گذاشته و به مرحلهی وزیری وارد شده است. پس والدین نیز باید پا به پای رشد فرزندشان حرکت کنند و او را وزیر و مشاور خود بدانند؛ نه مانند مرحلهی پیش پیوسته به وی امر و نهی کنند.
بسیاری از نوجوانانی که به مراکز مشاوره مراجعه میکنند یا در جمعهای خصوصی مشکل خود را مطرح میکنند، از اینکه والدینشان هنوز آنان را کودک میدانند و پیوسته به ایشان امر و نهی میکنند و در تصمیمگیریهای خانوادگی آنها را به شمار نمیآورند، شکایت دارند.
بنابراین اگر میخواهیم فرزندانی منظم داشته باشیم، نخستین گام، شکلدهی خودپندارهی مثبت در آنهاست تا این خودپندارهی مثبت، موتور محرک آنان به سوی نظم و انضباط باشد. بنابراین، از زدن برچسبهایی همچون شلخته، بینظم و نامرتب به فرزندانمان خودداری کنیم. اگر با اتاق به هم ریختهی فرزندمان روبه رو شدیم، بهتر است به جای گفتن «چقدر بچهی شلختهای هستی»، بگوییم: «از اینکه میبینم اتاقت به هم ریخته است ناراحت میشوم».
همّتی، مجید، (1392)، فرزندان قانون، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله علیه)، چاپ اول.
2. خودپنداره چگونه شکل میگیرد؟
3. برچسبزنی چیست و چه تأثیری بر تربیت کودک دارد؟
خودپنداره در واقع همان والدی است که از درون با ما صحبت میکند حال این والد میتواند یک والد سرزنشگر و تحقیر کننده یا آنکه بالعکس یک والد تشویقگر و دلگرمکننده باشد
خودپنداره
نخستین نکتهای که ما به منزلهی پدر و مادر یا مربی خوب است بدانیم، آگاهی دربارهی عوامل شکلدهی شخصیت است. یکی از این عوامل، خودپنداره است. خودپنداره، یکی از مهمترین عوامل موفقیت افراد در بزرگسالی است. در واقع خودپندارهی مثبت همچون موتور محرک به افراد انرژی و انگیزه میدهد که پیش بروند و مشکلات را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارند.پس برای داشتن فرزندانی با نظم که این انضباط در وجودشان نهادینه شده باشد، لازم است پایههای آن را از همان کودکی در بنای شخصیت کودکمان محکم کنیم، وگرنه نمیتوان شخصیتی را که طی سالیان دراز شکل گرفته، یک شبه تغییر داد.
حال ممکن است از خود بپرسید این خودپنداره که تا این اندازه در پایهریزی نظم و موفقیت فرزندانمان مهم است چیست و چگونه به وجود میآید و چه عواملی در شکلدهی آن دخیلاند؟
در پاسخ باید بگوییم خودپنداره تصویری جامع است که هر فرد از خود دارد. در واقع، خودپنداره پاسخی است به پرسش «من کیستم؟». این پاسخ مجموعهی ویژگیها، نگرشها، تواناییها و ارزشهایی است که فرد در خود سراغ دارد.
برای مثال، خودپندارهی فردی ممکن است این گونه باشد:
- من چهرهی خوبی دارم؛
- از آموختههای خوبی برخوردارم؛
- فردی شوخ طبعم؛
- هوش بالایی دارم؛
- کمی خجالتیام؛
- و ... .
خودپنداره در واقع همان والدی است که از درون با ما سخن میگوید. حال این والد میتواند سرزنشگر و تحقیرکننده باشد و پیوسته از ما ایراد بگیرد یا والدی تشویقگر و دل گرم کننده باشد که همیشه ما را به پیش رفتن و مقابلهی مثبت با مشکلات فراخواند.
حال که با اهمیت خودپنداره و تعریف آن آشنا شدیم، خوب است ببینیم چه عواملی در شکلدهی آن مؤثرند.
مهمترین عامل شکلدهی خودپندارهی کودکان
مهمترین عاملِ شکلدهی خودپندارهی کودکان، واکنشهای دیگران است که نخستینِ آنها والدیناند. پس ما والدین هستیم که نخستین خودپندارهها را در کودکانمان شکل میدهیم.پژوهشها نشان داده که نخستین یادگیریها، پایدارترین آنهاست. با توجه به این نکته، نقش مهم نخستین خودپنداره در سرتاسر زندگی افراد روشن میشود. اگر این خودپندارههای نخستین، منفی شکل گیرند تغییرشان در طول زندگی بسیار سخت و گاه امکانناپذیر است.
پس باید متوجه باشیم که با یکی از مهمترین عوامل موفقیت فرزندانمان چگونه برخورد میکنیم. اما چگونه مراقب باشیم که خودپندارهی منفی در فرزندانمان شکل نگیرد؟
مراقب خودپندارهی کودکان خود باشیم
برای اینکه خودپندارهی منفی در کودکانمان شکل نگیرد، باید از فرستادن بازخوردهای منفی به آنان خودداری کنیم و به جای آن از بازخوردهای مثبت بهره گیریم. اگر قرار بود کودک تنبیه شود، باید رفتارش را تنبیه کنیم، نه شخصیت او را. برای مثال، به جای اینکه بگوییم: «سهیل، تو چقدر پسر شلختهای هستی! کی میخواهی درست بشوی؟ دیگر از دستت خسته شدهام»، بگوییم. «سهیل جان، این اصلاً کار خوبی نیست که آدم اسباب بازیهایش را وسط اتاق بریزد».بیشتر بخوانید: نگرش خانواده و مربیان نسبت به نوجوان
متأسفانه والدین به تناسب رشد کودکانشان در مراحل گوناگون، برچسبهایی را به فرزندانشان میزنند که موجب ویرانی خودپندارهی آنان میشود. بخش عمدهی این برچسبها به سبب مراحل رشدی فرزندانشان است.
این برچسب زدنها از حدود 1/5 سالگی آغاز میشود. نخستین برچسبی که کودکان ما دریافت میکنند، برچسب لجبازی است. بسیاری از پدر و مادرانی که به مراکز مشاوره مراجعه میکنند و فرزندشان در این مقطع سنیاند، از لجبازی کودکشان شکایت دارند؛ حال آنکه این لجبازی کودکان نشان ورود آنها به مرحلهای جدید از رشد، یعنی استقلالطلبی است. اما با کمال تأسف، اغلب والدین از این امر ناآگاهاند و با زدن برچسب لجبازی، به خودپندارهی عزیزان خود آسیب میزنند.
دومین برچسبزنی از حدود سه سالگی آغاز میشود. به نظر شما این برچسب چیست؟ شاید والدینی که کودکشان در این مقطع سنی، یعنی سه تا شش سال قرار دارد، بهتر بتوانند حدس بزنند. بله، این برچسب، «شیطنت» و به تازگی «بیش فعالی» است که بسیاری از والدین در این مقطع سنی از آن استفاده میکنند؛ در حالی که این کودکان به سبب ویژگیهای مرحلهی رشدشان کنجکاوند و بسیاری از شیطنتها و خرابکاریهایشان تنها از سر کنجکاوی است. اگر اسباببازیای در دست پسر پنج سالهتان بیش از یک ساعت دوام نمیآورد، به سبب آن است که این دانشمند کوچک میخواهد بداند داخل آن چیست.
اما بیش فعالی نشانههایی دارد که در کتابهای روانشناسی مرضی به آن اشاره شده است. به بسیاری از کودکان تنها به سبب شیطنت، برچسب بیشفعالی زده میشود. این امر با بیش فعالی که یک اختلال است ارتباطی ندارد. حتی نه تنها نشان اختلال نیست، بلکه نشانهی فزونی عقل است؛ زیرا در روایتی از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است: بازیگوشی بچهها در کودکی؛ نشانهی فزونی عقلشان در بزرگسالی است؛ (1) یعنی کودک هر چه بازیگوشتر باشد، کنجکاوتر است، و هر چه کنجکاوتر باشد، دانشمندتر میباشد. متأسفانه والدین به تناسب رشد کودکانشان در مراحل مختلف رشد برچسبهایی را به فرزندانشان میزنند که باعث خراب شدن خودپنداره آنها میشود
اما در سومین مرحله، از برچسبهای «تنبلی»، «بیعرضگی» و «شلختگی» استفاده میکنیم؛ برچسبهایی که اغلب با مباحث آموزشی متناسب است؛ زیرا در این دوره، آموزش رسمی کودکان آغاز میشود. این برچسبها خودپندارهی تحصیلی بچهها را نشانه میروند و موفقیتهای علمی آیندهی آنان را ویران میکنند.
موفقیتهای علمی کودک ما در آینده، به خودپندارهای که از نخستین آموزشها در او شکل میگیرد، بستگی دارد. پس در مقطع دبستان، بیش از مدرسه و امکانات آن، معلم اهمیت دارد؛ به ویژه معلم کلاس اول که نقشی بسیار مهم در شکلگیری خودپندارهی تحصیلی کودک ما دارد.
توجه به این نکته که بچهها با هم متفاوتاند به والدین کمک میکند که با درک بهتر آنان، توقعهای خود را متناسب با تواناییهای آنها شکل دهند، و از برچسبهای زدن به کودکان بپرهیزند. برخی کودکان از هوش کلامی، و برخی از هوش عملی بالاتری برخوردارند. پس والدین و مربیان با توجه به این نکته، نباید از کودکی که هوش کلامی او پایینتر از هوش عملیاش است، انتظار داشته باشند که در ریاضی همیشه نمرهی بیست بگیرد.
برای هماهنگ ساختن سطح توقع خود با توانایی کودک، میتوانیم از او تست هوش بگیریم، تا متناسب با هوشش از وی توقع داشته باشیم.
بیشتر بخوانید: نقش خانواده در تربیت نوجوانان
اما با ورود فرزندمان به دورهی نوجوانی، مشکلات ما نیز در تعامل با او آغاز میشود. کودکی که تا دیروز بسیار مطیع و حرفشنو بود، اکنون در مقابل ما میایستند و اظهارنظر و گاه مخالفت میکند.
نوجوانی فصل آغاز بحرانهایی است که برای رسیدن به بزرگسالی از آنها گریزی نیست؛ فصل ریزش عقاید کودکی، که بر مبنای تقلید بوده، و رویش عقاید جدید که بر عقل و منطق مبتنی است. پس برخی از شکایتهای عمدهی والدین این است:
- نوجوانمان بسیار لج باز و یک دنده شده است؛
- در تکالیف دینیاش سست شده و نمازهایش را سر وقت نمیخواند؛
- در زمینهی مسائل دینی بسیار پرسش میکند؛ پرسشهایی که نشانهی شک اوست؛
- زود عصبانی میشود و پرخاشگری میکند؛
- به ظاهر و قیافهاش بسیار حساس شده است.
پس برچسبهایی که نوجوانان در این مقطع سنی دریافت میکنند، با ویژگیهای این دوره متناسب است؛ حال آنکه لجبازی آنان نشانهی ویژگی استقلالطلبی، و سست شدن در اعتقادات، نشانهی رسیدن به هوش انتزاعی (کامل شدن رشد فیزیولوژیک مغز) در آنهاست. به همین دلیل نوجوانان زیر بار قدرت مبتنی بر زور نمیروند، اما قدرت مبتنی بر تخصص و منطق را میپذیرند.
اگر والدین موقعیت جدید کودکان دیروز خود را درک کنند، بهتر میتوانند آنان را برای گذار از این مرحلهی بحرانی زندگی یاری دهند. این مرحله، به سبب برخی سختی هایش در روان شناسی مرحلهی بحران هویت نامگذاری شده است.
یکی از تکنیکهای بسیار مهمی که والدین با آن میتوانند بهتر به نوجوانشان کمک کنند، استفاده از روشهای غیر مستقیم است؛ زیرا نوجوان آنان از دیدگاه اسلام مرحلهی غلامی را پشت سر گذاشته و به مرحلهی وزیری وارد شده است. پس والدین نیز باید پا به پای رشد فرزندشان حرکت کنند و او را وزیر و مشاور خود بدانند؛ نه مانند مرحلهی پیش پیوسته به وی امر و نهی کنند.
بسیاری از نوجوانانی که به مراکز مشاوره مراجعه میکنند یا در جمعهای خصوصی مشکل خود را مطرح میکنند، از اینکه والدینشان هنوز آنان را کودک میدانند و پیوسته به ایشان امر و نهی میکنند و در تصمیمگیریهای خانوادگی آنها را به شمار نمیآورند، شکایت دارند.
بنابراین اگر میخواهیم فرزندانی منظم داشته باشیم، نخستین گام، شکلدهی خودپندارهی مثبت در آنهاست تا این خودپندارهی مثبت، موتور محرک آنان به سوی نظم و انضباط باشد. بنابراین، از زدن برچسبهایی همچون شلخته، بینظم و نامرتب به فرزندانمان خودداری کنیم. اگر با اتاق به هم ریختهی فرزندمان روبه رو شدیم، بهتر است به جای گفتن «چقدر بچهی شلختهای هستی»، بگوییم: «از اینکه میبینم اتاقت به هم ریخته است ناراحت میشوم».
پینوشتها:
1. ابوالقاسم پاینده، نهجالفصاحه، ص 564.
منبع مقاله :همّتی، مجید، (1392)، فرزندان قانون، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله علیه)، چاپ اول.