المسیر الجاریه :
راهکارهای درست برای استراحت بین درس خواندن
نحوه درس خواندن در خانه شلوغ و پر سر صدا
در جواب آفرین چه بگوییم
چرا مسیر ریل قطار پر از سنگ است؟
چرا بندبازها در دست خود میله می گیرند؟
حقوق اسیران جنگی در اسلام: از قرآن تا سیره معصومین(ع)
چرا لباس ها آب می روند؟
چه کنیم تا ماست خانگی آب نیندازد؟
طرز تهیه ترشی «به» خانگی خوشمزه
طرز تهیه چند غذای خوشمزه با به
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
نحوه خواندن نماز والدین
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
حمامی که تنها با یک شمع گرم می شد
مهاجرت حیوانات
چهار زن برگزیده عالم
گناهان حضرت یوسف در قرآن
پیش شماره شهر های استان گیلان

شمر و صدام و يارانش
ناغافل نوک شمشير گرفت به بندي که کنار چادر بود و بند کشيده شد و فانوس از بالا افتاد روي سر وحيد. وحيد که قرار بود نقش صدام را بازي کند. جا به جا دراز شد. ضربه به حدي بودکه صدايش در گوش کريم پيچيد. اصغر...

پاهايم فداي امام
در اردوگاه موصل 3 از نظر مقرراتي حق نداشتيم نوحه خواني و عزاداري کنيم، مخصوصا در ايام محرم، اما کسي به اين حرف ها گوش نمي داد. يک روز يک فرمانده ي عراقي با چند سرباز آمدند در آسايشگاه . فرمانده گفت: حسين...

از کربلا تا کربلا!
شهادت حسين بن علي (ع) و ياران باوفايش، واقعه اي مربوط به زمان و مکان خاص نبود؛ بلکه درسي بود ماندگار و عاشقانه براي تمامي اعصار و عالم هستي. در تشريح اين موضوع ، بهترين تعريف را بزرگ عارف زمانه فرمود:...

جز زيبايي چيزي نديدم
توي قرار گاه سرپل ذهاب، مدتي از رفتن «سيد» مي گذشت و از آمدنش خبري نبود. فکرم پيش او بود . سعي کردم يه جوري خودم رو مشغول کنم، نشد. بي قراري مي کردم . دلم گرفتار دو جا بود: يکي پيش سيد که دلواپسش بودم...

شوخ طبعي هاي جبهه
همه دور هم نشسته بوديم. يکي از بچه ها که زيادي اهل عدد و رقم و حساب و کتاب بود و دلش مي خواست از کنه هر چيز سر دربياورد و با ارتباط دادن مسائل باربط و بي ربط به هم نتايج دلخواهش را بگيرد، گفت: بچه ها بياييد...

روزگاري جنگي بود...
- عروس و داماد همديگر را پسنديده بودند، همه چيز داشت خوب پيش مي رفت که پدر عروس گفت:« فقط يه شرط دارم. ايشان حق نداره بره کردستان.» احمد زير بار نرفت گفت: «کردستان تکليفه،ازدواج هم. تکليف که جلوي تکليف...

خاطرات شنيدني
سردار شهيد «جواد صراف» با آن که جثه اي ضعيف و لاغر داشت در پادگان دوکوهه آن هم در گرماي تابستان روزه مي گرفت. بعد از ظهرها که گرما اوج مي گرفت پاهايش را در ظرفي پر از آب و يخ قرار مي داد تا آن که اندکي...

دختر صدام برايمان نقاشي نكشيد
يوسفزاده در خاطراتش نوشته است: صدام كه خشممان را ديد براى اينكه خودش را مهربان نشان بدهد گفت: "براى اينكه بخنديد، دخترم مىخواهد براتان يك لطيفه تعريف كند. "پرسيد: "تو بلدى براى اينها لطيفه تعريف كنى،...

چطور با دست مصنوعي « پاسور» بازي ميكنند
دورهمان كردهاند. بياعتنا نگاهشان ميكنم. علي هيچ نميگويد. مثل من. بياعتنا از كنارشان ميگذريم. سه تايي به احتياط از خيابان رد ميشويم. من دست امير را گرفتهام، علي دست مرا، به نظر من اين دو تا داخل...

آشنايي من با « غلامعلي پيچك »
هواي تازهاي كه به صورتم خورد متوجهام ساخت كه هليكوپتر روي زمين نشسته و درهايش باز شده، بيرون را نگاه كردم بلي همين جاست پادگان بانه است.
اوضاع پادگان حسابي تغيير كرده بود نيروها به كلي عوض شده و نيروهاي...