المسیر الجاریه :
شهید مهدی باکری از زبان همسرش مهدی باکری

شهید مهدی باکری از زبان همسرش

صفیه مدّرس هستم ، همسر شهید مهدی باكری . پدرم در بازار قدیمی ارومیه ، مغازه خشكبار فروشی داشت . روحیه مذهبی او و شرایط ناهنجار اجتماعی قبل از انقلاب به من اجازه نداد تحصیلاتم را بیشتر از دوم راهنمایی ادامه...
سخنرانی های سردار بدر- 2 مهدی باکری

سخنرانی های سردار بدر- 2

برادر عاشق شهادت نوشته است كه خدایا نمی خواهم جنازه ام پیدا شود كه حتی یك وجب از این خاك را اشغال كند . تا آن اندازه این برادر اتصال پیدا كرده است . خانواده شهدا و مفقودین و اسرا و رزمندگان و امت حزب الله...
شهید مهدی باکری از نگاه دیگران - 2 مهدی باکری

شهید مهدی باکری از نگاه دیگران - 2

مأمور خبرچین كلاس ما یكی از مذهبی‌ها و نماز‌خوان‌هایی بود كه هرگز در ذهن‌مان خطور نمی‌كرد بعد از انقلاب بفهمیم او خبرهای دانشگاه و ما را به ساواك می‌رسانده . آن روزها فضای سیاسی دانشگاه تبریز به این صورت...
داستان عروج شهید مهدی باکری مهدی باکری

داستان عروج شهید مهدی باکری

لشگر عاشورا درهر عملیاتی كه شجاعانه وارد میدان می شد ، سخت ترین محورهای عملیات را برای نبرد انتخاب می كرد ؛ تاآخرین نفس می جنگید وبرای همین هم نام عاشورا و نام باكری خواب از چشم نیروهای دشمن می گرفت ....
شهید مهدی باکری از نگاه دیگران - 1 مهدی باکری

شهید مهدی باکری از نگاه دیگران - 1

آشنايي ما با آقا مهدي در اواخر عمليات طريق‌القدس و قبل از عمليات فتح‌المبين و تشكيل تيپ نجف اشرف، توسط شهيد حسن باقري صورت گرفت. يك روز بعد از آشنايي به منطقه عملياتي فتح‌المبين رفتيم. ما فارسي‌زبان بوديم...
سخنرانی های سردار بدر- 1 مهدی باکری

سخنرانی های سردار بدر- 1

باید كار كنیم و مشغول كاری باشیم دور از شأن این منطقه. هم خودمان و هم برادرانمان توجه به نماز اول وقت كنیم طوری كه در وقت نماز كسی را در بیرون نبینیم غیر از افراد بومی . عبادت و اطاعت به موقع را در اول...
سپاسم را بپذير ادبیات دفاع مقدس

سپاسم را بپذير

و بهترين لذت هاي آخرتي و دنيايي را به من عطا کن و آن لذت بهتريني که مي دهي در عبادت قرار ده خدايا به من آني عطا کن که به کار گرفتن آن از مقربين تو باشم خدايا تو جانم دادي و تو جانم را خواهي گرفت
غم نيست اگر به اشک ما طعنه زنيد... سایر مقالات

غم نيست اگر به اشک ما طعنه زنيد...

رفتيم و هوايي شديم... غروب دو کوهه دلمان را ربود و خاک معطر فکه عقلمان را... کوله هاي دلبستگي هامان ميان سيم هاي خاردار هويزه جا ماند و روحمان راهي معراج شد... فرياد زدند: نرويد؛ منطقه پاکسازي نيست!...
باور کنيد سایر مقالات

باور کنيد

نه، «پس» هم نگفتم. فقط گفتم: «خب!» همين. قرارمان همين بود. منور که مي زدند آب مي شد مثل آينه. حتي جهيدن پشه ها روي آب را هم مي شد ديد. نور منورها را بر مي گرداند. گفته بودم به همه. شرط کرده بودم باهاشان....
خاطرات همسران شهدا سایر مقالات

خاطرات همسران شهدا

ما در مجموع، دو سال و دو ماه با هم زندگي کرديم. در اين مدت هر لحظه اش برايم خاطره است و يادي که در ذهنم جاي عميقي دارد. يکي از يادهاي ماندگار که به خصوصيات ايشان مربوط مي شود، هديه دادن محمد به من بود....