المسیر الجاریه :
هوش مصنوعی، همیار کشاورزان در دوران کمآبی
راه های خلاصی از شر لکه روغن وروی دیوار و سرامیک
مذاکره یا تحمیل؟ بررسی عوامل ناکامی مذاکرات ایران و آمریکا از دیدگاه رهبر انقلاب
رزرو هتل داریوش کیش: سفری با اصالت با طعم آسایش بینهایت
یاران باوفا و همراه امام علی علیه السلام
یاران بیوفا و مخالف امام علی علیه السلام
ولادت و دوران امامت حضرت هادی علیه السلام
دلیل هجرت امام هادی علیه السلام از مدینه به سامرا و شهادت ایشان
کلیاتى درباره اختلالات روانى و رفتارى
رایج ترین پرسش ها و شبهات پیرامون حقوق و وظایف زن و شوهر
پیش شماره شهر های استان تهران
نحوه خواندن نماز والدین
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان گیلان
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
گیاه بیلهر خواص و عوارضی دارد؟
پیش شماره شهر های استان مازندران

مثل بچه آدم باشید!
«آفرین، آفرین! من بهتر از شما بچههای نجف آبادی ندیدهام.» این را معاون مقر شهید طرح چی گفت. من بارها گفتهام که این بچهها چه بچههای خوبی هستند.» بعد آمد داخل نمازخانه و ادامه داد: «پس برای چی این نمازخانه...

من چهل ساله اسب سوارم
عجب اسبی! به به چه اسب نازنینی! آخ جون کیف میده برای سوار شدن. این را محمدرضا گفت و بعد دوید طرف اسب. اکبرکاراته گفت: هِی محمدرضا! اسب سواری بلدی میخواد! تا حالا اسب سوار شدهای؟ محمدرضا بلند بلند گفت:...

لباس چرک های سمبولیک
از فردا، همه لباس هایی می پوشیم که هیچگاه کثیف نمی شوند، لکه نمی گیرند و بدبو هم نمی شوند. از فردا هیچ کس با لباس اتو نکشیده و کثیف به مدرسه یا محل کارش نخواهد رفت. از فردا لباس هیچ کس بوی بدی نخواهد...

من یک پیاز هستم
یه بار نشد یکی ما رو بگیره و پوست بکنه و غش غش بخنده که ما هم یکم دلمون باز شه! همش بغض و اشک و ناله دیدیم.

گفتگو با خانم محبوبه محمود
محبوبه محمود، از جمله نوجوانانی هستند که توانستهاند در زمینههای اختراعات و ابتکارات به موفقیتهای زیادی دست پیدا کنند و در رشتههای رباتیک، برنامه نویسی و طراحی مدار، انجام پروژههای تحقیقی و پژوهشی...

کدو حلوایی های تنبل
اولی: «شنیدی کدکد خان رو بردن؟» دومی: «کجا بردنش؟» اولی: «بردن باش عکس یادگاری بندازن! خب بردن بپزنش دیگه!»...

مسیر سبز فردای من
از بچگی این آرزو را داشتم که وقتی بزرگ شدم، برای خودم یک شغل داشته باشم... وقتی با وقار و متین قدم به محل کارت می گذاری، وقتی زیبایی های خودت را در دید همه قرار نمیدهی،آن وقت می توانی انتظار داشته...

کوه، من و دوستم
دوستم دستی به شانه ام میزند: «انگار حواست نیست که کجا داری می روی. این کوه است نه پیاده رو. حواست نباشد و پایت را روی یک سنگ سُست بگذاری، زیر پایت خالی میشود. حالا تو با این چادر می خواهی راه بیفتی...

سه امتیاز منفی
چادرم را سر کردم و به سمت کوچه دویدم. باید کاغذ میخریدم. کاغذ را خریدم. توی کیفم گذاشتم و به سمت خانه راه افتادم. تندتند راه میرفتم تا زودتر برسم. آقا را دیدم داشت میآمد خانه. از خجالت آب شدم. آقا بارها...

آینه، من و دوستم
آینه را جلوی صورتش گرفته بود. آینهاش از آنها بود که همه چیز را درشتتر نشان میدهند. سعی کرد با یک دست جوش روی پیشانیاش را بترکاند. بهش گفتم: «نکن، جایش میماند.» دوستم آهی از ته دلش کشید...