المسیر الجاریه :
چرا سکوت در برابر ستم، همکاری با ستمگر است؟
سیّد عبدالوهاب نشاط اصفهانی خوشنویس صاحب نام سیزدهم هجری
سید مرتضی نجومی مفسر قرآن و خوشنویس ایرانی
نقد و بررسی آیفون ۱۷ پرو، آیا ارزش خرید دارد؟ (بررسی جامع)
میر عماد حسنی قزوینی خوشنویس پرآوازه و از سرآمدان هنر خوشنویسی ایرانی
ویژگی های یک آموزشگاه زبان خوب چیست؟
سید حسین میرخانی نستعلیقنویس معاصر
بهترین تغذیه و رژیم غذایی برای سالمندان چاق
تهاجم نرم به عفت عمومی
چرا اسلام هرگز شروع کنندهٔ جنگ نبوده، اما در برابر ظالم آتشین میشود؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
حمامی که تنها با یک شمع گرم می شد
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
مخترعین معروف و اختراعات آنان
پیش شماره شهر های استان گیلان
پیش شماره شهر های استان تهران
نحوه خواندن نماز والدین
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟

طفلک بي چاره يا شرور بالفطره؟
گفت: واي خدايا! اين ديگر چه بساطي است؟ وسط تابستان، توي اين ذل گرما، آدم پانزده، شانزده ساعت نه مي تواند آب بخورد، نه غذا. تو بگو، مگر مي شود؟ گفتم: چرا که نه؟ همه چيز به خودت بستگي دارد.

کسي دير نيايد
بچه ها سر کلاس نشسته بودند. بعضي از بچه ها کتاب و دفترشان را باز کرده و مشغول درس خواندن بودند. عده اي هم با يک ديگر صحبت مي کردند. يکي از بچه ها نگاهي به ساعتش کرد و با شيطنت گفت: « بچه ها! براي اولين...

حواس
حواستان به من هم باشد.
همه مردم شهر ما آدم هاي خيلي خوبي هستند؛

سبد کاموايي
وقتي مادرتان ظرفي مي خرد و به خانه مي آورد. گاهي مثل بشقاب مقواي برش خورده اي زير آن قرار دارد. شما مي توانيد آن ها را برداريد و با آن ها سبد يا ظرف کاموايي درست کنيد و در آن هر چيزي که مايل باشيد قرار...

کوچه ي ما
کوچه ي بن بست ما
آخر يک روستاست
روي خاک نرم آن
رد پاي بچه هاست
خانه هايش کاگِلي ست
مردمانش مهربان
مي نشينم عصرها
در کنار کوچه مان

ماه روزه
مثل هر سال رسيد
ماه قرآن و دعا
ماه با هم رفتن
ميهمانيِ خدا
ماه خوب روزه
سحري و صلوات

سلماني
دوباره وقتِ سلماني رسيده
نمي ترسم من از رفتن به آن جا
به بابا هم نمي گويم بيايد
خود من مي روم تنهاي تنها
نمي ترسم من از قيچي و شانه
نمي ترسم من از محمود آقا

چاپ با فوتک
وقتي جشن است، همه خوش حال هستند. عموي علي به خانه ي آن ها آمد، رضا و محمد پسر عموهاي علي، گوشه اي نشستند تا بازي کنند. آن ها با رنگ و لوله ي خودکار چيزهايي قشنگي درست کردند.

پال و مگي
روز پال با طلوع خورشيد شروع مي شد. هر روز گربه اش مگي او را تکان مي داد تا از خواب بيدار شود.

بادکنک شاد من
بابا برام خريده
بادکنکي که زرده
خاليه باد نداره
کسي بادش نکرده
مي گم به آقا باده
بيا اينو بادش کن
ببين که غصه داره
بادش کن و شادش کن
بادکنکم رو زودي
باد مي کنه هو هو هو
هي فيس فيس مي خنده...