المسیر الجاریه :
الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها
الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها<br />
که در دوران هجرانت بسى افتاد مشکلها<br />
صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد<br />
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
منال از ظلمت و بیداد دوران
منال از ظلمت و بیداد دوران<br />
غمت کن مختصر او خواهد آمد<br />
مکن اندیشه از سفیانی شوم<br />
که در وقت خطر او خواهد آمد<br />
بپاخیز آخر از این خواب سنگین<br />
که ناگه بی خبر او خواهد آمد
به پایان آید این دوران غیبت
به پایان آید این دوران غیبت<br />
که بر باغ نظر او خواهد آمد<br />
بکن آماده صحن خانه خویش<br />
که بر این رهگذر او خواهد آمد
بدان ای دل دگر او خواهد آمد
بدان ای دل دگر او خواهد آمد<br />
دگر از این سفر او خواهد آمد<br />
کند دیگر طلوع از طرف مغرب<br />
که چون صبح سحر او خواهد آمد
فدای نام تو مولا بیا و روی خود بنما
رسد با تو بر این دوران شکوه و لطف بی پایان<br />
بگردد با تو جاویدان بهشت حسن و زیبایی<br />
تویی تنها نیاز من فقط تو چاره ساز من<br />
دعای هر نماز من امید روز فردایی<br />
فدای نام تو مولا بیا و...
شود روزی ز تو شیرین دگر کام دل غمگین
شود روزی ز تو شیرین دگر کام دل غمگین<br />
به پایان آید آخر این همه شبهای شیدایی<br />
زمان وصل یار آید شب غم بر کنار آید<br />
به دور روزگار آید بهارانی تماشایی
تو روزی آوری آخر نجات این دل مضطر
تو روزی عاقبت آری نجات از این گرفتاری<br />
دهی درمان بیماری به درد ما مداوایی<br />
تو روزی آوری آخر نجات این دل مضطر<br />
ز تو پایان رسد دیگر بر این شبهای تنهایی
تو روزی عاقبت آیی نقاب از چهره بگشایی
تو روزی عاقبت آیی نقاب از چهره بگشایی<br />
به عالم لطف فرمایی و خود رخساره بنمایی<br />
تو روزی میرسی از راه به جمع عاشقان ناگاه<br />
رسد آن لحظه دلخواه زمان ناب رؤیایی
گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو
گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو<br />
گفتا که من شب و روز در انتظار یارم<br />
گفتم به شیعیانت آیا پیام داری<br />
گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم
گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیارند
گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیارند<br />
گفتا مرا ببینند مظلوم روزگارم<br />
گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند<br />
گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم