المسیر الجاریه :
صبا ز منزل جانان گذر دريغ مدار
وز او به عاشق بيدل خبر دريغ مدار صبا ز منزل جانان گذر دريغ مدار
نسيم وصل ز مرغ سحر دريغ مدار به شکر آن که شکفتي به کام بخت اي گل
عيد است و آخر گل و ياران در انتظار
ساقي به روي شاه ببين ماه و مي بيار عيد است و آخر گل و ياران در انتظار
کاري بکرد همت پاکان روزه دار دل برگرفته بودم از ايام گل ولي
الا اي طوطي گوياي اسرار
مبادا خاليت شکر ز منقار الا اي طوطي گوياي اسرار
که خوش نقشي نمودي از خط يار سرت سبز و دلت خوش باد جاويد
معاشران گره از زلف يار باز کنيد
شبي خوش است بدين قصهاش دراز کنيد معاشران گره از زلف يار باز کنيد
و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
بوي خوش تو هر که ز باد صبا شنيد
از يار آشنا سخن آشنا شنيد بوي خوش تو هر که ز باد صبا شنيد
کاين گوش بس حکايت شاه و گدا شنيد اي شاه حسن چشم به حال گدا فکن
بيا که رايت منصور پادشاه رسيد
نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد بيا که رايت منصور پادشاه رسيد
کمال عدل به فرياد دادخواه رسيد جمال بخت ز روي ظفر نقاب انداخت
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختيم در اين آرزوي خام و نشد
به لابه گفت شبي مير مجلس تو شوم شدم به رغبت خويشش کمين غلام و نشد
معاشران ز حريف شبانه ياد آريد
حقوق بندگي مخلصانه ياد آريد معاشران ز حريف شبانه ياد آريد
به صوت و نغمه چنگ و چغانه ياد آريد به وقت سرخوشي از آه و ناله عشاق
ستارهاي بدرخشيد و ماه مجلس شد
ستارهاي بدرخشيد و ماه مجلس شد دل رميده ما را رفيق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسله آموز صد مدرس شد
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان ميفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد