المسیر الجاریه :
اشکهای پاک در انتظار دیدن روی تو سیلاب شد
اشکهای پاک در انتظار دیدن روی تو سیلاب شد<br />
مه در طواف ابروی روی تو مهتاب شد<br />
آفتاب ظهورت زمغرب ظلمت طلوع می کند<br />
خورشید مشرقی با طلوع نور تو در نقاب شد
جز تمنای وصال تو مرا کارم نیست
جز تو ای خسرو خوبان که امید همه ای<br />
هیچ کس آگه از این قلب شرربارم نیست<br />
بر در دوست اگر از پی حاجت رفتم<br />
جز تمنای وصال تو مرا کارم نیست
در پی ات ای گل نرگس به گلستان رفتم
در پی ات ای گل نرگس به گلستان رفتم<br />
دیدم آنجا خبری از گل بی خارم نیست<br />
جز تماشای جمال تو عزیز زهرا<br />
مرهمی بر دل غمدیده و بیمارم نیست
جمعه ام شب شد و گویا خبر از یارم نیست
جمعه ام شب شد و گویا خبر از یارم نیست<br />
دل شکست و ز چه رو دلبر و دلدارم نیست<br />
آمدم بر سر بازار به شوق یوسف<br />
جان به کف آمدم ویوسف بازارم نیست
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت<br />
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت<br />
مانند مرده ای متحرک شدم بیا<br />
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
یوسف گمشده ام منزل و کویت به کجاست
یوسف گمشده ام منزل و کویت به کجاست<br />
همه جا گشتم و آگه نفری نیست ز تو<br />
روزها در پی هم بی رخ تو می آیند<br />
لایق فیض تماشا نظری نیست ز تو
جمعه ای آمد و رفت و خبری نیست ز تو
جمعه ای آمد و رفت و خبری نیست ز تو<br />
حیف و صد حیف که حتی اثری نیست ز تو<br />
لحظه ها می گذرد ثانیه ها می آید<br />
با خبر تا به کنون رهگذری نیست ز تو
کی رسد یک خبر از آمدنت بر دل من
کی رسد یک خبر از آمدنت بر دل من<br />
تا به هر جا ز پی کسب خبر بشتابم<br />
گر ببینم که شده وقت ظهور رخ تو<br />
سوی تو یکسره با دیده تر بشتابم
کی رسد نهضت تو تا که به سر بشتابم
کی رسد نهضت تو تا که به سر بشتابم<br />
کی دمد مهر تو کز بهر نظر بشتابم<br />
کی رسی یوسف من زین سفر دور و دراز<br />
کز پی دیدن تو جانب در بشتابم
چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان
چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان<br />
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها<br />
دل بى بهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد<br />
حق از آیینه رویت، تجلى کرد بر دلها