المسیر الجاریه :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
ادبیات دفاع مقدس
من به سن تکليف رسيده ام يا نه؟
جهت شرکت در مراسم عزاداري شهادت عمويم همگي عازم تهران شديم. هنگام صرف غذا، شخصي در جمع به شهدا توهين کرد. آثار نگراني را در امير مي ديدم. او نمي توانست در برابر اين مسئله بي تفاوت باشد. پس از اتمام غذا،...
ادبیات دفاع مقدس
ارزش مبارزه با ظلم و ستم
گاهي مجبور مي شد سخت گيري را به حدّي برساند که حتّي برخي از بچّه ها با شوخي مي گفتند: «فلان کار را انجام مي دهم از ترس برادر محمودي.» (1)
ادبیات دفاع مقدس
فقط برنامه ي اخبار تلويزيون
يک بار قرار بود به ميهماني برويم. نمي دانستيم در چه سطحي هستند. آن جا مرد و زن با هم نشسته بودند. وقتي نشستم، متوجّه دگرگون شدن حال حاجي شدم. روبروي من دو مرد نشسته بودند. البته در مجلس زن هاي زيادي بودند....
ادبیات دفاع مقدس
ما به امام قول داده ايم
بچّه ها مي خندند. مي گويد: «از همين حوالي پيدا کردم. خدا پدر صاحبش را بيامرزد.» از چهره ي گرفته ي مهدي مي فهمم که ناراحت شده است. نگاهش جور ديگري است. ناگهان صدايش درمي آيد: «با چه مجوّزي اين کفش ها را...
ادبیات دفاع مقدس
حالا ديگر غمي ندارم
يکي از برادران هيأت مؤتلفه و از همرزمان شهيد عراقي بيان مي کرد که روزي دو نفر از سربازخانه آمدند پيش ما و گفتند که ما مدّت سربازيمان تمام شده است و گارد جاويدان شاه هم هستيم. خوب است در اين جرياني که همه...
ادبیات دفاع مقدس
اول اندرز، دوم شدت
او علاقه ي زيادي به پدر و مادر داشت. بارها والدين او به پادگان آموزش پلاژ آمده تا او را بهمراه خود به شهر بازگردانند. اما با خوشرويي تمام و متانت خاص آنان را دلداري و تسکين مي داد و آنها را از عمل خود...
ادبیات دفاع مقدس
اعلان بيعت با امام تا شهادت
در منطقه ي بيشه اردو زده بوديم و روزي براي خورشت ترشي به فکر تهيه ي غوره افتاديم. آن روز به اتفاق يکي از دوستان، از درختي که در آن حوالي بود و صاحبش را نمي شناختيم، مقداري غوره چيديم و غذا آماده شد، اما...
ادبیات دفاع مقدس
تغيير نگاه به زندگي
او حتي اينقدر پايبند مسائل شرعي بود که به خاطر مطالعاتش رساله ي ناطق شده بود و تا آنجا که مي توانست مسائل شرعي را به بچه ها آموزش مي داد و نيز به دليل اينکه مبادا کاري خلاف شرع انجام دهد، محاکمات را خودش...
ادبیات دفاع مقدس
سزاي اهانت به امام
فکر مي کنم سال56 بود. من که خبر نداشتم چه اتفاقي افتاده است. فقط شب قبل مهدي به خانه برگشته بود و صبح در روستا ولوله افتاده بود. اعضاي سپاهي دانش و کدخدا به قدري عصباني بودند که اگر کارد مي خوردند، خونشان...
ادبیات دفاع مقدس
سيم را قطع کرد تا ترانه پخش نشود
چشمم دنبال «قاسم» بود؛ ولي پيدايش نمي کردم. در پايگاه، يک دسته از بچّه ها گوشه اي جمع شده بودند. يک راست سراغشان رفتم. قاسم آن جا بود. داوود هم ميان جمعيّت ايستاده بود و تماشا مي کرد. در حلقه ي بسيجيان،...