المسیر الجاریه :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
ادبیات دفاع مقدس
واريز حقوق به صندوق کميته امداد
يک روز که از مدرسه برمي گشت، مثل هميشه به مغازه ي عمويش رفت؛ سلام کرد و عمويش جواب سلام او را به گرمي داد. يوسف پس از مشاهده ي يک تبسم محبت آميز از عمو، در حالي که خستگي يک روز تلاش، در چشمانش لانه کرده...
ادبیات دفاع مقدس
رئوف
خاله اش مريض بود. مي دانست که از نظر مالي در مضيقه است. گفت: « خاله جان! لباس هايتان را بپوشيد تا ببرمتان دکتر.
ادبیات دفاع مقدس
ميزبان افتاده ها
يک بار آمده بود مرخصي. شنيد يکي از دوستان قديمش معتاد شده. آن موقع حسين ساکن پايگاه همدان بود. اين خبر او را مثل اسفند روي آتش از جا پراند. رفت سراغ او. مگر مي توانست بي تفاوت از کنار اين موضوع بگذرد!
ادبیات دفاع مقدس
شهردار يا مردم دار؟
بهروز وقتي شهردار جلفا بود، خيلي کم از جلفا به تبريز مي آمد و اغلب، ما براي ديدنش به جلفا مي رفتيم. بار اول که رفتيم،... مستخدم شهرداري به ما گفت: اين چه بچه اي است که شما داريد!
ادبیات دفاع مقدس
در اعماق دل محرومان
شنيده بودم که ايشان را براي پست وزارت نامزد کرده اند. يک روز او را ديدم و ابراز رضايت کردم. لبخندي زد و گفت: « من يک شاگرد خياطم. من را به وزارت چه کار؟ ما آمده ايم کردستان که براي مردم خدمت کنيم و خداوند...
ادبیات دفاع مقدس
هميشه به فکر مردم
آن روزها، سيمان کمياب بود و او با هزار زحمت براي منزل مسکونيمان چند کيسه فراهم کرده بود و مي خواست شروع به کار کند که فهميد مسجد محله براي تعميرات، نياز به سيمان دارد. بدون هيچ ترديدي، چند کيسه سيمان برداشت...
ادبیات دفاع مقدس
کار خير استخاره ندارد
هميشه کار ديگران را بر کار خودش ترجيح مي داد. سال 63 مي خواستيم منزلمان را عوض کنيم. قرار بود خانه اي در شهرک طباطبايي بخريم. مقداري پول با سختي فراهم کرد. ماشيني را که از پدرش ارث رسيده بود، فروختيم و...
ادبیات دفاع مقدس
شبانه بين فقرا تقسيم مي کرد
اگر حاج يونس پنج روز براي مرخصي به کرمان مي آمد، همه خبردار مي شدند و اگر کاري داشتند، به او مي گفتند. اگر کسي مريضي داشت، در خانه را مي زد و مي گفت: « حاجي اگر کرمان مي روي، عيال من مريض است. لطف کن او...
ادبیات دفاع مقدس
خدمت با نام ديگران
در سال 1352 با عباس به يکي از روستاهاي همجوار مي رفتيم. به خاطر دور بودن راه، هر روز مجبور بودم مسافتي را با موتور طي کنم از آنجايي که عباس علاقه ي زيادي به روستا و منظره هاي زيباي طبيعت داشت، يک روز
ادبیات دفاع مقدس
يک مشت خاک بپاش صورتم !
محاصره آبادان توسط دشمن يک طرف و گرماي طاقت فرسايي که انگار داشت همه چيز را در خود ذوب مي کرد يک طرف. نگاه رزمنده ي ميانسالي که لحظه اي ايستاده بود تا عرق صورت و گردنش را با چفيه پاک کند، به سمت سايه