المسیر الجاریه :

امروز مال من است!
راسخون، سه داستان انگیزشی نوشته سعید حیدری را به اشتراک گذاشته است.

سه داستان با موضوع سعی و تلاش
سعید حیدری نویسنده داستان های زیر است که استادانه پند و اندرز های زیبا و به جای ماندنی داده است.

همین حالا را زندگی کن!
جوانی غمگین و افسرده نزد استادش آمد و از او کمک خواست. استاد، جوان را به کنار برکهای برد و از او خواست تا سنگریزهای داخل آن بیندازد.

نجات صدفها
مردی کنار ساحل قدم میزد. در فاصله دورتر کسی را دید که مدام خم میشود و چیزی را از روی زمین برمیدارد و داخل آب میاندازد. نزدیکتر شد و دید مردی بومی صدفهایی را که به ساحل میافتد، در آب میاندازد.

نمرهی نقاشی
مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده میشدند و چند نفر سوار میشدند.

جراح عزادار
مردی که پسرش در اتاق جراحی منتظر رسیدن دکتر جراح بود، با دیدن جراح، عصبانی جلو رفت و فریاد زد: چرا این قدر دیر آمدید؟ مگر نمیدانید جان پسر من در خطر است؟ مگر شما احساس ندارید؟ پزشک

چرا من؟
قهرمان افسانهای تنیس وقتی تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت با تزریق خون آلوده به ایدز مبتلا شد. یکی از طرفداران آرتور در نامهای به او نوشت: آرتور چرا خداوند تو را برای ابتلا به چنین بیماری

راز جعبه کفش
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند؛ آنها هیچ چیزی را از هم مخفی نمیکردند مگر یک چیز و آن جعبه کفشی بود در بالای کمد که پیرزن از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز

جای پارک
پیرزن کنار مغازه میوهفروشی ایستاده بود و آرزو میکرد ای کاش میتوانست او هم مانند مشتریان دیگر میوههای تازه و رسیده بخرد و به خانه ببرد.

ارزش یک لبخند
غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا درآمد. زن گوشی را برداشت، آن طرف خط، پرستار با ناراحتی خبر تب و لرز سارا دختر کوچکش را داد.