المسیر الجاریه :
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو<br />
گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات
سینه تنگ من و بار غم او هیهات<br />
مرد این بار گران نیست دل مسکینم
بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند
بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند<br />
که مکدر شود آیینه مهرآیینم
گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم<br />
ز جام وصل می نوشم ز باغ عیش گل چینم
چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت
چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت<br />
ز حال بنده یاد آور که خدمتگار دیرینم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب<br />
این همه از نظر لطف شما می بینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال<br />
با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
بدین دو دیده حیران من هزار افسوس
بدین دو دیده حیران من هزار افسوس<br />
که با دو آینه رویش عیان نمی بینم
قد تو تا بشد از جویبار دیده من
قد تو تا بشد از جویبار دیده من<br />
به جای سرو جز آب روان نمی بینم
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم<br />
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم