المسیر الجاریه :
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند حافظ

در مقامی که صدارت به فقیران بخشند

در مقامی که صدارت به فقیران بخشند<br /> چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن حافظ

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن<br /> شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
دمی با نیکخواهان متفق باش / غنیمت دان امور اتفاقی حافظ

دمی با نیکخواهان متفق باش / غنیمت دان امور اتفاقی

دمی با نیکخواهان متفق باش<br /> غنیمت دان امور اتفاقی
که را رسد که کند عیب دامن پاکت حافظ

که را رسد که کند عیب دامن پاکت

که را رسد که کند عیب دامن پاکت<br /> که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
سویدای دل من تا قیامت حافظ

سویدای دل من تا قیامت

سویدای دل من تا قیامت<br /> مباد از شوق و سودای تو خالی
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی حافظ

آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی

آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی<br /> وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی حافظ

حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی

حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی<br /> زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
بس گل شکفته می شود این باغ را ولی حافظ

بس گل شکفته می شود این باغ را ولی

بس گل شکفته می شود این باغ را ولی<br /> کس بی بلای خار نچیده ست از او گلی
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی حافظ

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی<br /> دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست حافظ

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست<br /> عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی