المسیر الجاریه :
ناگفته های جنگ تحمیلی و دوران دفاع مقدس
آیا آیا هنوز ناگفته های جنگ ایران و عراق باقی است و چرا همچنان مسائلی از جنگ تحمیلی و دوران دفاع مقدس ناگفته مانده است؟
شبهه خرید سلاح از رژیم صهیونیستی در جنگ تحمیلی
از دوران دفاع مقدس شبهه ای مطرح شد که ایران در جنگ برای خرید سلاح با واسطه به معامله با رژیم صهیونیستی روی آورد که تجهیزات و تسلیحات نظامی را در اختیار بگیرد در این باره نظرتان چیست و با چه اهدافی این...
زمان بیشترین عملیات های جنگ تحمیلی
در طول 8 سال دفاع مقدس چرا بیشترین عملیات ها سالهای اول و آخر جنگ بوده و سالهای میانی جنگ ما تحرکات نظامی نداشته ایم؟

ویژه نامه دفاع مقدس

اولینهای دفاع مقدس
تعدادی از وقایع دفاع مقدس، که برای اولین بار اتفاق افتادند را در نوشته زیر با هم می خوانیم.

بیقرار
مسئول برش شده بود. قیچی از دستش نمیافتاد. چند لایه پارچه را میچیدند روی هم و برش میزدند. برش با دست سخت بود؛ اما چارهای نبود. قیچی برقی نبود و دست باید جور قیچیهای بزرگ و سنگین را میکشید...

دلم هوای عباس(ع) روکرده
اومدگفت: «خیلی دلم گرفته. روضه می خونی؟ شاید دیگه فرصت نباشه!»
گفتم: «برو شب عملیاته، خیلی کار دارم.»
رفت و با دوستش برگشت. اصرار که فقط چند دقیقه! سهتایی نشستیم. گفتم: «چه روضهای؟»

شهردار
آن شب کار شستن ظرفها به عهدهی حاجی بود. هر چند شب یکبار نوبتش میشد. یکسره این طرف و آن طرف میدوید، شناسایی، تحویل گرفتن نیرو، ترخیصشان... دائم به خط میرفت و هزار کار و گرفتاری؛ ولی یکدفعه نشد شهرداریاش...

لبخند به یاد ماندنی
اسد نرم خندید و گفت:« راست میگه بچه ها! باید بودین و می دیدین. وقتی عبود گوش هاش رو گرفت و از جا بلندش کرد، پاهاش تو هوا تاب می خورد». لبخند از روی لب های سیف الله پرید:« خدا ذلیلش کنه. گوش برام...

آخرین گلوله
هنوز نگاهم به رضا و حسین که جواد را با خود می برند خیره مانده بود که ناگهان گلوله ای درست روی بدن پر زخم جواد جا خوش کرد. هاج و واج نگاهشان می کردم. در یک چشم بر هم زدن، انگار سه نفریشان پودر شده بودند...