المسیر الجاریه :
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی حافظ

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی<br /> فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است حافظ

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است<br /> سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران حافظ

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران<br /> چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست حافظ

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست<br /> که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است حافظ

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است<br /> فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت حافظ

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت<br /> چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
دارم امید عاطفتی از جناب دوست حافظ

دارم امید عاطفتی از جناب دوست

دارم امید عاطفتی از جناب دوست<br /> کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم حافظ

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم<br /> زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز حافظ

شکر خدا که از مدد بخت کارساز

شکر خدا که از مدد بخت کارساز<br /> بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند حافظ

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند<br /> ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست