المسیر الجاریه :
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است حافظ

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است<br /> چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه حافظ

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه<br /> که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور حافظ

توانگرا دل درویش خود به دست آور

توانگرا دل درویش خود به دست آور<br /> که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
ز آشفتگی حال من آگاه کی شود حافظ

ز آشفتگی حال من آگاه کی شود

ز آشفتگی حال من آگاه کی شود<br /> آن را که دل نگشت گرفتار این کمند
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست حافظ

در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست

در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست<br /> فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
آسمان بار امانت نتوانست کشید حافظ

آسمان بار امانت نتوانست کشید

آسمان بار امانت نتوانست کشید<br /> قرعه کار به نام من دیوانه زدند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود حافظ

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود<br /> که ز بند غم ایام نجاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی حافظ

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی<br /> آن شب قدر که این تازه براتم دادند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند حافظ

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند<br /> واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض حافظ

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض<br /> <br /> ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود