المسیر الجاریه :
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد حافظ

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد<br /> که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست حافظ

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست<br /> اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست حافظ

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست<br /> دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست حافظ

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست<br /> از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود حافظ

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود<br /> ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر حافظ

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر<br /> ندانمت که در این دامگه چه افتادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد حافظ

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد<br /> که این عجوز عروس هزاردامادست
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست حافظ

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست<br /> وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم حافظ

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم<br /> دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت حافظ

وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت

وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت<br /> از دولت هجر تو کنون دور نماندست