المسیر الجاریه :
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد<br />
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست<br />
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست<br />
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست<br />
از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود<br />
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر<br />
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد<br />
که این عجوز عروس هزاردامادست
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست<br />
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم<br />
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت<br />
از دولت هجر تو کنون دور نماندست