المسیر الجاریه :
شعر
مهمان پذیر
اخم تو مثل آلوچه ترش است
خندههایت ولی هندوانه
صبح سُر میخوری در خیابان
عصر قِل میخوری سمت خانه
شعر
من تو را ندیدهام ولی
من اگرچه هیچوقت
چهرهی تو را ندیدهام
لحظههای من
پر است از صدای تو
شعر
معلّمی که نور را میآوری به ارمغان
چه خوب میدهی نشان
همیشه راه و چاه را
پر از بهار میکنی
تمام سال و ماه را
شعر
فرش کوچه ها
پاره پاره شد
چتر یک درخت
چون رسیده بود
روزهای سخت
شعر
ما چهقدر چون تو بودهایم؟
تو امام اوّلی برای ما
ما به تو همیشه افتخارکردهایم
گفتهایم،
تو شجاع
گفتهایم،
تو همیشه مهربان
گفتهایم،
اهل بخشش و گذشت
شعر
سیر و سلوک...
باید دوباره برخاست
از خواب ِتوت، شیرین
همراه ِکرم ها رفت
تا عُمقِ سیب، پایین
شعر
روی ابر و باد
با قلم نی مثل روز پیش
خوشنویسی میکند بابا
روی ابر و باد یک کاغذ
مینویسد: «حضرت زهرا»
شعر
در نگاه خیس مادرم
سالها پدر
گرچه سختِ سخت
کار کرده است
در نگاه او
نیست ردِّ خستگی
شعر
جانباز
روزی از روزها کنار فرات
عکس تو، توی آب پیدا شد
روی آن شانههای مردانه
دستهایت دو بال زیبا شد
شعر
تا تو آمدی...
سبز سبز
آمدی
حرفهای نانوشته را زدی
قفل قلبها شکسته شد
آن زمان که در زدی
مثل نور
مثل آفتاب