المسیر الجاریه :
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر<br />
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
از پای تا سرت همه نور خدا شود<br />
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
وجه خدا اگر شودت منظر نظر<br />
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود<br />
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا
گر در سرت هوای وصال است حافظا<br />
باید که خاک درگه اهل هنر شوی
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن<br />
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل<br />
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت<br />
و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
دل که آیینه شاهیست غباری دارد<br />
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج<br />
نروند اهل نظر از پی نابینایی