المسیر الجاریه :
ما اینجا میمانیم
آقاتقی هول هولکی، صندلیها را جمع میکند. صندلیها کف سال کشیده میشوند، به هم میخورند و صدای جیغی میدهند. آقاتقی غر میزند و با خود بلند بلند حرف میزند. امتحان هنوز تمام نشده و جواب همة سؤالات را نوشتهام؛...
مدرسهی جدید
بعدازظهر بابا که از سرکار میآید میگوید: «امروز با انتقالیام موافقت شد، برای مهرماه میرویم اصفهان.» نرگس خوشحال میگوید: «راست میگویی بابا؟» امیرعلی میخندد: «آخ جون، هی میرویم تو رودخانه سوار قایق...
تنهایی حال نمیدهد(قسمت دوم)
شانش ندارم. حتی توی نمایش هم ول کن نیست. این باقری همه جا باید باشد. راستی الان کجاست! چطور از مهناز جانش جدا شده؟ توی همین فکرها هستم که راه میافتیم به سمت کلاس. ورزش داریم. لباس ورزشیها را درمیآورم...
تنهایی حال نمیدهد(قسمت اول)
امروز بدترین روز عمرم بود، فکر کنید آدم با بهترین دوستش قهر بکند، قهر که نکند. دلگیری پیش بیاید. من و مهناز از دوران ابتدایی با هم دوست بودیم؛ اما مهناز این روزها خیلی لوس شده است، از وقتی باقری به کلاس...
دنیای رفاقت
دنیای رفاقت، دنیایی پر از فراز و نشیب است. روزهای خوب و بد ما در کنار دوستانمان تجربه میشود. عیار دوستان هم مانند طلا، بالا و پایین دارد. بعضیها آنقدر بامرام و باصفا هستند که هیچوقت جا خالی نمیدهند...