برای بهبود مشکلات زناشویی م راهکار می خوام.
ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 28 ساله )
سلام خسته نباشید
من7 ماهی هست ازدواج کردم
خیلی حس بدی به همسرم پیدا کردم
قولهایی قبل ازدواج داده بود که کلا زد زیرش
چند روز پیش که بحثمون شد خیلی تحقیرم کرد
خیلی ناامیدم کمکم کنید..؟
مدیر...
مشاور (خانم امانی)
مشاوره خانواده
با عرض سلام و تقدیم احترام خدمت شما پرسشگر محترم! ارتباط شما با ما گویای این است که در صدد انتخاب مسیر صحیح هستید و امیدواریم ما نیز راهنمای خوبی برایتان باشیم.
دوست عزیزم خیلی زندگی سختی داشتید ، زندگی پر از تحقیر و تنهایی و عدم نوازش وبا دریافت نکردن محبت و حمایت روزگار گذرانده اید اما به شما تبریک می گویم که توانسته اید در این شرایط بغرنج و بحرانی زندگی سالمی را انتخاب کنید و در دام گناه نیافتادید در صورتی که حتی به صورت علنی از سوی مادر به شما پیشنهاد می شده که برای در آوردن خرج خود به هر عمل ناشایستی تن دهید و به خود می بالم که افتخار پاسخگویی به خانمی این چنین قوی که با وجود مشکلات فراوان راهی بدون لغزش را انتخاب کرده است درست است که شاید در انتخاب همسر عجله کرده باشید و یا به خاطر شرایطتان از خیلی از خواسته هایتان گذشته اید و معیارهایی را که دیگردختران جوان دارند را نداشته اید ،اما باید بگویم باز هم انتخاب درستی کردید و آن انتخاب ازدواج بوده است .
در پاسخ به مواردی ذکر کردید لازم است به چند نکته اشاره کنم:
با عرض سلام و تقدیم احترام خدمت شما پرسشگر محترم! ارتباط شما با ما گویای این است که در صدد انتخاب مسیر صحیح هستید و امیدواریم ما نیز راهنمای خوبی برایتان باشیم.
دوست عزیزم خیلی زندگی سختی داشتید ، زندگی پر از تحقیر و تنهایی و عدم نوازش وبا دریافت نکردن محبت و حمایت روزگار گذرانده اید اما به شما تبریک می گویم که توانسته اید در این شرایط بغرنج و بحرانی زندگی سالمی را انتخاب کنید و در دام گناه نیافتادید در صورتی که حتی به صورت علنی از سوی مادر به شما پیشنهاد می شده که برای در آوردن خرج خود به هر عمل ناشایستی تن دهید و به خود می بالم که افتخار پاسخگویی به خانمی این چنین قوی که با وجود مشکلات فراوان راهی بدون لغزش را انتخاب کرده است درست است که شاید در انتخاب همسر عجله کرده باشید و یا به خاطر شرایطتان از خیلی از خواسته هایتان گذشته اید و معیارهایی را که دیگردختران جوان دارند را نداشته اید ،اما باید بگویم باز هم انتخاب درستی کردید و آن انتخاب ازدواج بوده است .
در پاسخ به مواردی ذکر کردید لازم است به چند نکته اشاره کنم:
- در جایی از اینکه شاید مشاورین فرصت نکنند و سوال شما را به علت طولانی بودن نخوانند و سرسری رد شوند،باید بگویم که هدف تیم مشاوره راسخون این است که بتوانند باری از مشکلات مردم کشور عزیزمان را بردارند و بنده نیز مانند سایر همکارانم وظیفه خود می دانم که سوال شما را با جان و دل بخوانم و باید بگویم نه یکبار که چند بار خوانده ام.
- شما پدر و مادری داشتید که حمایتی و محبتی برای شما نداشتند و باعث خوردن زخم های زیادی در زندگی به شما شده اند و بعد از ان ها نیز همسرتان ؛ اما نباید این را پایان زندگی دانست ، زندگی هر انسانی مانند یک رمان و داستان می باشد . در کودکی و نوجوانی داستان زندگی ما نوشته ی والدینمان است اما وقتی بزرگ می شوید دیگر باید خودمان داستان خود را بنویسیم و قهرمان داستان خود باشید و پایان داستان را مانند اکثر داستان ها به خوبی و خوشی رقم بزنیم ، پس نا امید نباشید من این توانایی را در شما می بینم که از دل این سختی ها یک زندگی خوب و همراه با آرامش را برای خود رقم بزنید. همان طور که قسمت های زیادی از نوشته ی شما بوی ناامیدی و تنهایی می دهد اما بدانید که خدا هیچ کدام از ما را تنها نمی گذارد. سعی کنید با یاد خدا و نزدیک شدن به خدا خود را آرام کنید. الذین آمنوا وتطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب (رعد/28) کسانی که ایمان آورده اند و دل هایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باش که (تنها) با یاد خدا دل ها آرامش می یابد .
- در مورد اینکه گفتید وقتی مشکلی پیش آمد با مادر شوهر خود مطرح کردید بهتر است هیچ کسی را وارد رابطه خود و همسرتان نکنید خودتان دو نفر در زمان هایی که ارامش داریدبا نوازش و محبت با یکدیگر صحبت کنید . دیگر شما کودک نیستید که تا مسئله چیش آمد با مطلع کردن نفر سوم بخواهید از شما دفاع شود چه بسا افرادی هستند که بعد از اینکه رابطه زوجین خوب شده است اما مشکل زوج در خاطرشان هست و در مورد زوج فکر های منفی به ذهنشان خطور می کند مانند اینکه پسرم چه زنی گیرش اومده ، بچه است ، از زندگی هیچی نمیدونه پسرم رو درک نمی کنه و .... و همین نسخه برای ارتباط بین همسرتان و فرزندانشان نیز صدق می کند .هر دو نفری که با یکدیگر رابطه برقرار می کنند ، مرزی دارند که دیگران نباید وارد این مرز شوند زیرا کار خراب تر می شود و دیگر بچه ها حرف پدرشان را نمیخوانندو شما را مانند یک آدم اضافه در این رابطه می بینند در صورتی که شما قصدتان خیر می باشد مثلا وقتی همسرتان با فرزندشان بدرفتاری می کند شما دخالت می کنید ، شاید در ذهن همسرتان بگذرد که یعنی من اندازه تو هم نمی فهمم (به خاطر فاصله سنی )یا تو شدی دایه ی عزیز تر از مادر و در این موارد همسرتان احساس می کند ،اقتدارش نزد شما و فرزندانش از بین می رود و در زمان آرامش همسرتان می توانید به او بگویید قصد دخالت ندارم میدانم در اون شرایط ناراحت بودی و فرزندت را می خواستی از خانه بیرون کنی و می دانم خیر و صلاح فرزندانت را می خواهی و از من بیشتر می دانی با آن ها چگونه برخورد کنی اما من هم مانند آنها زن بابا را احساس کردم و وقتی پدرم پیش او به من و خواهرم چیزی می گفت حس خیلی بدی داشتم احساس حقارت می کردم و حرف هایی از این قبیل. و در جایی دیگر بیان کردید که با همسرتان سر این موضوع که بی احترامی فرزند و مادرش نسبت به شما را بی پاسخ گذاشته ؛حرفتان شده است مجددا می گویم در اینجا رابطه شما با کس دیگری مشکل پبدا کرده است شما نباید آن را سر همسرتان خالی کنید و با او بدخلقی کنید.
- در مورد خساست همسرتان و اینکه می گویید حتی یک حلقه هم برایتان نخریده، باید گفت در مواردی که همسرتان برای شما خرج می کند از او تشکر کنید و مثلا به او بگویید ممنونم ازت با اینکه خودت مریض بودی ولی منو بردی دکتر متشکرم که به من اهمیت دادی و از احساس خود بگویید مثلا بگویید با اینکه مریضم اما از نظر روحی شادم و خوشم . از اینکه در کنارت هستم حس خوبی دارم و د رکل از او قدردانی کنید و کوچکترین کارها و خرید هایش را ببینید در این صورت همسر شما تقویت شده و دفعاتی که برایتان خرج میکند بیشتر شده و وقتی ببیند ارزش کارهایش را میداند و میبینید کمتر حس منت گذاری به خود میگیرد.پیشنهاد بعدی من این است که برای خود کاری دست و پا کنی که حداقل بتوانی برای خود کمی خرج کنی مثلا به ارایشگاه بروی مثلا ،متوجه شدم به خیاطی آشنایی داری می توانی در منزل خیاطی کنی و .. خلاصه کاری که تواناییش را داری.
- از یاد آوری و مرور خاطرات گذشته بپرهیز مخصوصا هنگام دعوا و جر و بحث مثلا دیگه از این که عروسی برایت نگرفته حلقه برایت نگرفته و ... حرفی به میان نیاور زیرا گذشته بر نمیگردد فقط مرور ان ها رابطه ی شما را تیره تر می کند و از سرزنش ومقایسه دوری کنید مثلا نگویید مردهای مردم این کار را می کنند تو برای من هیچ کاری نکردی و ... زیرا دقیقا تاثیری که وقتی همسرتان جهاز نداشتن شما را به روی شما می آورد ؛ بر شما دارد و یا گذشته شما را به رختان می کشد و شما ناراحت می شوید، برای همسرتان نیز همین حس اتفاق می افتد.
- اینکه گفتید والدینم خبر ندارند که من ازدواج کردم اگر بفهمند دیگه نگاهمم نمی کنند ، با دلهره لو ندادن قضیه زندگی نکنید و مسئله را کاملا با صراحت به آن ها بگویید و حرف من این است مگر آنها الان و قبلا به شما نگاه و توجه می کردند که شما نگران از این به بعد هستید .
- در مورد نحوه ی برخورد با فرزندان همسرتان باید گفت که حداقل یکی از آن ها که اشاره کردید در سن بلوغ هستند . یکی از معمولی ترین انواع درگیری هایی که در سنین بلوغ بوجود می آید، مخالفت مکرر با پدر و مادر است. نوجوانان در این سن قدری سرکش می شوند و در هر مورد با والدین خود مخالفت می کنند. حالا در نظر بگیرید که آنها در این سن و با این تغییرات خلقی با وجود شما به عنوان نامادری مواجه شده اند و باید بپذیرید که پذیرش شما برایشان سخت می باشد و بهتر است در این سنین از روش نادیده گرفتن استفاده کنید و بعضی از کارهایشان را که صدمه ای به شما و خودشان و یا دیگران نمی زند رانادیده بگیرید و هرگز از آنها پیش همسرتان نگویید زیرا رابطه تان را با آنها خراب می کنی و آن ها شما را دشمن خود می دانند. کمی صبر مشکلات را حل می کند . به آن ها احترام بگذارید آنها نیز به مرور به شما احترام خواهند گذاشت.امیدوارم راهنمایی های بنده کمک کننده باشد، موفق باشید.
مشاوره مرتبط
تازه های مشاوره
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}