المسیر الجاریه :
حافظ شیرازی
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
باده از جام تجلي صفاتم دادند بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
حافظ شیرازی
حسب حالي ننوشتي و شد ايامي چند
محرمي کو که فرستم به تو پيغامي چند حسب حالي ننوشتي و شد ايامي چند
هم مگر پيش نهد لطف شما گامي چند ما بدان مقصد عالي نتوانيم رسيد
حافظ شیرازی
بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالاي چمان از بن و بيخم برکند بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند
که به رقص آوردم آتش رويت چو سپند حاجت مطرب و مي نيست تو برقع بگشا
حافظ شیرازی
اي پسته تو خنده زده بر حديث قند
مشتاقم از براي خدا يک شکر بخند اي پسته تو خنده زده بر حديث قند
زين قصه بگذرم که سخن ميشود بلند طوبي ز قامت تو نيارد که دم زند
حافظ شیرازی
صبا به تهنيت پير مي فروش آمد
صبا به تهنيت پير مي فروش آمد که موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد
هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
حافظ شیرازی
به وفاي تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان ميشد و در آرزوي روي تو بود به وفاي تو که بر تربت حافظ بگذر
تا دل شب سخن از سلسله موي تو بود دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود
حافظ شیرازی
قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود
ور نه هيچ از دل بيرحم تو تقصير نبود قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود
هيچ لايقترم از حلقه زنجير نبود من ديوانه چو زلف تو رها ميکردم
حافظ شیرازی
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بيداد کني شرط مروت نبود خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
آن چه در مذهب ارباب طريقت نبود ما جفا از تو نديديم و تو خود نپسندي
حافظ شیرازی
ياد باد آن که سر کوي توام منزل بود
ديده را روشني از خاک درت حاصل بود ياد باد آن که سر کوي توام منزل بود
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
حافظ شیرازی
پيش از اينت بيش از اين انديشه عشاق بود
مهرورزي تو با ما شهره آفاق بود پيش از اينت بيش از اين انديشه عشاق بود
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود ياد باد آن صحبت شبها که با نوشين لبان