عقل مست لعل جان افزاي توست
عقل مست لعل جان افزاي توست شاعر : عطار دل غلام نرگس رعناي توست عقل مست لعل جان افزاي توست گر قبايي هست بر بالاي...
Saturday, March 26, 2011
خوب رويي شگرف گفتاري
خوب رويي شگرف گفتاري شاعر : عطار که به صورت فرشته آيين است خوب رويي شگرف گفتاري طره‌اش مشک عنبرآگين است آن...
Saturday, March 26, 2011
اي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست
اي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست شاعر : عطار با درد او بساز که درمان پديد نيست اي دل ز جان در آي که جانان پديد...
Saturday, March 26, 2011
درد دل من از حد و اندازه درگذشت
درد دل من از حد و اندازه درگذشت شاعر : عطار از بس که اشک ريختم آبم ز سر گذشت درد دل من از حد و اندازه درگذشت ...
Saturday, March 26, 2011
نام وصلش به زبان نتوان برد
نام وصلش به زبان نتوان برد شاعر : عطار ور کسي برد ندانم جان برد نام وصلش به زبان نتوان برد ره بدو مي‌نتوان آسان...
Saturday, March 26, 2011
از سر زلف دلکشت بوي به ما نمي‌رسد
از سر زلف دلکشت بوي به ما نمي‌رسد شاعر : عطار بوي کجا به ما رسد چون به صبا نمي‌رسد از سر زلف دلکشت بوي به ما نمي‌رسد...
Saturday, March 26, 2011
مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد
مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد شاعر : عطار آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد نه...
Saturday, March 26, 2011
تا نور او ديدم دو کون از چشم من افتاده شد
تا نور او ديدم دو کون از چشم من افتاده شد شاعر : عطار پندار هستي تا ابد از جان و تن افتاده شد تا نور او ديدم دو...
Saturday, March 26, 2011
پير ما از صومعه بگريخت در ميخانه شد
پير ما از صومعه بگريخت در ميخانه شد شاعر : عطار در صف دردي کشان دردي کش و مردانه شد پير ما از صومعه بگريخت در ميخانه...
Saturday, March 26, 2011
نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد
نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد شاعر : عطار خود بود که خود بر سر بازار برآمد، بر خود نگران شد نقد قدم...
Saturday, March 26, 2011
عشق توام داغ چنان مي‌کند
عشق توام داغ چنان مي‌کند شاعر : عطار کتش سوزنده فغان مي‌کند عشق توام داغ چنان مي‌کند بر سر من اشک‌فشان مي‌کند...
Saturday, March 26, 2011
چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند
چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند شاعر : عطار هزار فتنه و آشوب در جهان فکند چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند هزار...
Saturday, March 26, 2011
هر که را با لب تو پيمان بود
هر که را با لب تو پيمان بود شاعر : عطار اجل او از آب حيوان بود هر که را با لب تو پيمان بود همچو من تا که بود...
Saturday, March 26, 2011
صبح از پرده به در مي‌آيد
صبح از پرده به در مي‌آيد شاعر : عطار اثر آه سحر مي‌آيد صبح از پرده به در مي‌آيد يا نسيم گل تر مي‌آيد يا کسي...
Saturday, March 26, 2011
هنگام صبوح آمد اي هم نفسان خيزيد
هنگام صبوح آمد اي هم نفسان خيزيد شاعر : عطار ياران موافق را از خواب برانگيزيد هنگام صبوح آمد اي هم نفسان خيزيد ...
Saturday, March 26, 2011
دل چه خواهي کرد چون دلبر رسيد
دل چه خواهي کرد چون دلبر رسيد شاعر : عطار جان برافشان هين که جان پرور رسيد دل چه خواهي کرد چون دلبر رسيد زانکه...
Saturday, March 26, 2011
در عشق تو گم شدم به يکبار
در عشق تو گم شدم به يکبار شاعر : عطار سرگشته همي دوم فلک‌وار در عشق تو گم شدم به يکبار سرگشته نبودمي چو پرگار...
Saturday, March 26, 2011
چون جمالت صد هزاران روي داشت
چون جمالت صد هزاران روي داشت شاعر : عطار بود در هر ذره ديداري دگر چون جمالت صد هزاران روي داشت از جمال خويش رخساري...
Saturday, March 26, 2011
ذره‌اي دوستي آن دمساز
ذره‌اي دوستي آن دمساز شاعر : عطار بهتر از صد هزار ساله نماز ذره‌اي دوستي آن دمساز آسمان را فکند در تک و تاز ...
Saturday, March 26, 2011
عشق آن باشد که غايت نبودش
عشق آن باشد که غايت نبودش شاعر : عطار هم نهايت هم بدايت نبودش عشق آن باشد که غايت نبودش کي بود کي چون نهايت نبودش...
Saturday, March 26, 2011