سخنرانی چرچیل
یک روز شخصی از بازار عبور می‌کرد که چشمش به دکان خوراک‌پزی افتاد.جلو رفت و نان خود را به سر بخاری که از دیگ بلند می‌شد گرفت و نانش را خورد. هنگام...
Saturday, June 9, 2018
یک مشت شکلات
دختر کوچولو وارد مغازه شد و کاغذی را به طرف فروشنده دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته، بهم بدی. فروشنده اجناس دختر را...
Friday, June 8, 2018
شرط بندی ملا
روزی کشاورز فقیری از همسایه خود مقداری پول قرض کرد. همسایه کشاورز که پیرمرد طمعکاری بود، وقتی دید کشاورز توان پرداخت قرض خود را ندارد به طمع...
Thursday, June 7, 2018
سند جهنم
در قرون وسطی و در دوران اوج قدرت کلیساها، کشیش‌ها عقاید و خرافه‌های دینی به وجود آورده بودند، آن‌ها بهشت را به مردم می‌فروختند. مردم نادان هم...
Thursday, June 7, 2018
فنجان رئیس جمهور
مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی خود گله کرد و گفت: نمی‌دانم با این فقر و نداری چه کنم؟ خانواده‌ام امیدشان به من است. شیوانا به مرد گفت:...
Wednesday, June 6, 2018
پلیدترین چیز
روزی پادشاهی خواست بداند پلیدترین و کثیف‌ترین کار در دنیا چیست. پس وزیرش را صدا زد و به او فرمان داد تا به دنبال یافتن جواب این سوال برود و به...
Wednesday, June 6, 2018
قضاوت عجولانه
یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. بیشتر مسافران آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود تا اینکه در یکی از ایستگاهها مردی با چند بچه...
Tuesday, June 5, 2018
رومیزی قدیمی
معلم تازه‌کاری به همراه همسرش، برای تدریس به یکی از روستاها فرستاده شدند. آنها پس از ورود به روستا در مدرسه ساکن شدند. ساختمان مدرسه کهنه و قدیمی...
Tuesday, June 5, 2018
تو نیکی می‌کن و در دجله انداز
روزگاری پسری به سفری دور رفته بود و ماه‌ها بود که از او خبری نبود. مادر پسر برای بازگشت پسرش دعا می‌کرد و هر روز علاوه بر نان خانه، یک نان اضافه...
Monday, June 4, 2018
مرشد عباس زریری
مرشد عباس زریری (1350-1288، اصفهان) داستان‌سرایی (نقّال) برجسته است. وی در اوایل کودکی یتیم شد و در فقر حاصل ازسال‌های رنج‌آور جنگ جهانی اول...
Wednesday, May 30, 2018
میرزا حبیب اصفهانی
میرزا حبیب اصفهانی؛ شاعر ایرانی، متخصص دستور زبان و مترجمی بود که بیشتر عمر خود را در تبعید و درشهر عثمانی ترکیه سپری کرد(93-1835). در شهر بن...
Wednesday, May 30, 2018
همین حالا را زندگی کن!
جوانی غمگین و افسرده نزد استادش آمد و از او کمک خواست. استاد، جوان را به کنار برکه‌ای برد و از او خواست تا سنگریزه‌ای داخل آن بیندازد.
Saturday, May 26, 2018
نجات صدف‌ها
مردی کنار ساحل قدم می‌زد. در فاصله دورتر کسی را دید که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین برمی‌دارد و داخل آب می‌اندازد. نزدیک‌تر شد و دید...
Saturday, May 26, 2018
در وصف اندلس
توجه سلاطین مرینی به شکه دربار و بذل و بخشش‌های بسیار به شعراء و ادبا موجب شد که شمار زیادی از شاعران و ادیبان برجسته این دوره با حکومت مرینی...
Saturday, May 26, 2018
نمره‌ی نقاشی
مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و...
Friday, May 25, 2018
جراح عزادار
مردی که پسرش در اتاق جراحی منتظر رسیدن دکتر جراح بود، با دیدن جراح، عصبانی جلو رفت و فریاد زد: چرا این قدر دیر آمدید؟ مگر نمی‌دانید جان پسر من...
Friday, May 25, 2018
چرا من؟
قهرمان افسانه‌ای تنیس وقتی تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت با تزریق خون آلوده به ایدز مبتلا شد. یکی از طرفداران آرتور در نامه‌ای به او نوشت: آرتور...
Thursday, May 24, 2018
راز جعبه کفش
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند؛ آنها هیچ چیزی را از هم مخفی نمی‌کردند مگر یک چیز و آن جعبه کفشی بود در بالای کمد که پیرزن...
Thursday, May 24, 2018
جای پارک
پیرزن کنار مغازه میوه‌فروشی ایستاده بود و آرزو می‌کرد ای کاش می‌توانست او هم مانند مشتریان دیگر میوه‌های تازه و رسیده بخرد و به خانه ببرد.
Wednesday, May 23, 2018
ارزش یک لبخند
غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا درآمد. زن گوشی را برداشت، آن طرف خط، پرستار با ناراحتی خبر تب و لرز سارا دختر کوچکش را داد.
Wednesday, May 23, 2018