شرمنده ي مردم
بعد از گذارندن دوره، مسؤوليت توپخانه به ايشان محوّل شد. واحد تازه تأسيس بود و امکانات بسيار محدود. با توجّه به اينکه واحد ما نوعي يگان تخصّصي...
Monday, November 10, 2014
چريک خميني هرگز خسته نمي شود
چيزي نگذشت که سر و کلّه ي «غلامرضا» و زن و بچّه اش پيدا شد. موها و ريش هايش را کوتاه کرده بودند. سعي مي کرد که طوري راه برود که کسي متوجّه زخم...
Monday, November 10, 2014
شهدا و جلوه هاي تکليف گرايي (3)
حاج بصير پس از احساس مسؤوليت و تشخيص درست آن، بيکار نمي نشست و در پذيرش مسؤوليت مسامحه به خرج نمي داد. بررسي حماسه سازي هاي او در دوران دفاع...
Sunday, November 9, 2014
شهدا و جلوه هاي تکليف گرايي (2)
بعد از سال 1361 شمسي، خبر شهادت «مصطفي» براي مجتبي، سخت تکان دهنده بود تحمّل دوري اش را نداشت. از همان سن نوجواني دست در دست برادر براي پيروزي...
Sunday, November 9, 2014
انجام تکليف در سيره ي شهدا (2)
«فرهمند» حس خاصي به حضور در جبهه داشت. در موقع اعزام به جبهه اگر کسي مي خواست مانع رفتن او به جبهه شود، بسيار ناراحت مي شد. مي گفت: «وقتي که...
Sunday, November 9, 2014
انجام تکليف در سيره ي شهدا (3)
شهيدهلالي به مسئله ي سلسله مراتب و رعايت آن اهميت خاصي مي داد. در تمام موارد پس از ارائه نظرات خود، تصميم گيري را به عهده ي شهيد طياره که سمت...
Sunday, November 9, 2014
شهدا و جلوه هاي تکليف گرايي (1)
در عمليات کربلاي چهار که روزهاي متمادي با شهيد حسين خرازي بودم، جز از انجام تکليف نسبت به دين و انقلاب از او حرفي نشنيدم و در پيروزي ها ي شکوهمند...
Sunday, November 9, 2014
انجام تکليف در سيره ي شهدا (1)
در توپخانه ايستاده بودم، ديدم «نوبخت» به طرف خطّ مي رود و «صاحب» را که از ناحيه ي دست و چشم جانباز شده است، به همراه خود مي برد. «صاحب»، خرمشهري...
Sunday, November 9, 2014
هماي شهادت بر شانه اين پنج سيد نشسته بود
چندي پيش در سفر به خطه جنوب در مسير 60 كيلومتري جاده اهواز ـ خرمشهر به زيارتگاهي رسيدم كه هيچ نام و نشاني از آن نمي‌دانستم. اين گنبد و زيارتگاه...
Sunday, November 9, 2014
اهميت سرنوشت ديگران
فصل جمع آوري محصول انگور بود. سبدها را پر از انگور كرديم تا روي تخت كشمش بياورد. وقتي آمد، ديدم تمام سبدها خالي است.
Wednesday, October 8, 2014
! راه شما روش ما نيست
در كردستان كه بود، مي رفت پيش بسيجي هايي كه در كنار شهيد كاظمي بود، ساعتها با آنها مي نشست، حرف مي زد، غذا مي خورد، دعا مي خواند، عبادت مي كرد...
Wednesday, October 8, 2014
بوسه بر كف پاي بچه ها
مسؤول لشگر، ما را به ميهماني دعوت كرده بود. من، شهيد صنعتكار را براي اولين بار آنجا ديدم. بعد از اذان كه از نماز برمي گشتيم، اولين برخورد رو...
Wednesday, October 8, 2014
لبخند رضايت روي لبهاي مردم
نفر اول كه شروع به استفراغ كرد، پانزده نفر ديگر گفتند: « تو شيميايي شده اي، نمي تواني در عمليات شركت كني! »
Wednesday, October 8, 2014
در دل ارتشي ها هم نفوذ كرد
ظاهراً همه ي بسيجي ها هم همين احساس را نسبت به حاجي داشتند. خودش چيزي نمي گفت: اما دفترچه ي يادداشتي داشت و من مي ديدم كه اين هميشه زير بغل حاجي...
Wednesday, October 8, 2014
بي آرام در خدمت مردم
مجيد عشق عجيبي به نيروهاي بسيج مردمي داشت و دائماً هرجا مشكلي پيش مي آمد از آنها دفاع مي كرد. رفتار او با نيروهاي بسيجي آميخته با ملاطفت و مهرباني...
Tuesday, October 7, 2014
دنيايي خاطره
بعد از يك سال پيش نوروزعلي رفتم. به دوستانش وفادار بود. براي ديدن دوستان و دانش آموزان به مدرسه رفتيم. موقع ناهار، عسل طبيعي پيش من گذاشت. گفتم:...
Tuesday, October 7, 2014
سيلي را به گوش من بزنيد
از طرف فرماندهي منطقه دستور داده بودند، در ناحيه ي بم پست سراوان با كمك عشاير و نيروهاي مردمي قرارگاهي ايجاد شود. منطقه كويري بود و جانداران...
Tuesday, October 7, 2014
ارادت به بچه هاي بسيج
حاج سيد محمد به خاطر نفوذي كه در منطقه داشت به « چاچا » معروف بود. در بين فرماندهان، مردم و مسئولان محبوبيتي خاص داشت. همه ايشان را به اسم «...
Tuesday, October 7, 2014
در آن حال هم، فكر بچه ها بود
بعد از بمباران جزيره ي مجنون و شنيدن خبر شهادت فرماندهان تيپ امام حسن ( عليه السلام ) در تاريخ 63/1/3 و مجروح شدن قائم مقام فرماندهي تيپ- عبدالعلي...
Tuesday, October 7, 2014
بهترين دوست
طوري با همه برخورد مي كرد كه هركس فكر مي كرد بهترين دوست حاجي است تا اين حد برخوردش با بچه ها نزديك و متعهدانه بود. شايد بشود گفت همين برخورد...
Tuesday, October 7, 2014