تفقّد به زير دست

در اثر مصدوم شدن در منطقه، جهت مداوا براي مدتي به اصفهان عزيمت نمودم، ولي بخاطر احساس تكليف جهت حضور در منطقه به ايرانشهر كه حاج احمد باقري آن...

Tuesday, October 7, 2014

بهترين روش جذب جوانان

شهيد اسحاق و من با تعدادي ديگر از دوستان، تيم فوتبالي تشكيل داده بوديم كه هر چند وقت يكبار با محلات و روستاهاي ديگر مسابقه مي داديم. در يكي از...

Tuesday, October 7, 2014

صميميت و عدالت

هنگام تشييع جنازه ي حاج آقا، آنقدر جمعيت آمده بودند كه من هيچ وقت چنين جمعيتي را حتي در موقع راهپيمايي هاي انقلابي زاهدان نديده بودم. تأثّر و...

Tuesday, October 7, 2014

پا به پاي نيروها

سال 1361 بود. شبي در اصفهان مهمان حاجي شدم كه به تازگي از مرخصي بلوچستان آمده بود. تا آن زمان هنوز ازدواج نكرده بودم. حاجي رو كرد به پدرش و گفت:...

Tuesday, October 7, 2014

دلبستگي به نيروهاي مسلمان كرد

«... شما اگر مي خواهيد واقعاً « احمد » را آن طور كه بود بشناسيد، لازم نيست سراغ ما بچه هاي سپاه بياييد. شما برويد سراغ مردم كردستان. برويد پاي...

Monday, October 6, 2014

در غم و شادي ها شريك بود

يك روز، براي غذا به مسجد جامع- خرمشهر- آمديم. در بيرون مسجد ديديم، ديگ هاي غذا خالي است. امير... آمد و به پيرمرد مسني كه آن جا بود گفت: « اين...

Monday, October 6, 2014

كليد همه ي قفل ها

گوش ايستاده بودند تا داماد بياد؛ يك جماعت از آن بچه هاي ناقلاي اطلاعات عمليات كه با او شوخي داشتند. علي آقا بي خبر از همه چيز چشمش افتاد به سي...

Monday, October 6, 2014

بين نيروها مي خوابيد

ظهر بود. صداي زنگ در منزل به گوش رسيد. آقا يوسف بود. در را كه باز كردم، ديدم واي خداي من! باز هم مهمان ناخوانده! با لبخند گفت:

Monday, October 6, 2014

با همه رفيق بود

شهيد كاظمي با تمام دوستان و همكاران، چه مادون و چه مافوق، برخوردي انساني و اسلامي داشت. بعضاً اگر در خصوص مسائل كاري با كسي اصطكاك پيدا مي كرد،...

Monday, October 6, 2014

سطوت و رأفت

يادم هست يك بار شهيد دستواره بدجوري به برادر « احمد » حمله كرد؛ طوري كه فكر مي كرديم الان است كه با او دست به يقه بشود! برادر « احمد » هم كه...

Monday, October 6, 2014

بسيجي ها را جا به جا مي كرد!

مدتي همراه با آقا اسماعيل در چادرها مستقر بوديم. هوا سرد بود و طاقت فرسا. او در همه چيزش- غذا خوردن و خوابيدن و گفت و گو كردن و ...- در كنارمان...

Monday, October 6, 2014

جاي همه را مرتب مي كرد

آراسته، تميز، مودب، متين، خوش برخورد و صميمي بود. در يك برخورد به او علاقه مند مي شدي. حاج اصغر جواني را مي گويم. بزرگي در رفتار و كردارش نمايان...

Monday, October 6, 2014

وقتي همه خواب بودند

شهيد مهدي زين الدين: هميشه به مسئولان لشكرش توصيه مي كرد كه براي رزمندگان اسلام احترام خاصّي قائل شوند و هميشه خود را نسبت به آن ها بدهكار بدانند....

Monday, October 6, 2014

اگر دل آنان بشكند، مسئوليم

روز بيست و يك يا بيست و دو مهرماه 1359 بود. خرمشهر به شدت زير آتش سلاح هاي سنگين عراقي ها بود. ميدان راه آهن، پليس راه و آتش نشاني و... براي...

Monday, October 6, 2014

رزمنده بايد راحت باشد

آقايان صليبي و غلامي، فرمانده و جانشين گردان علي بن ابيطالب ( عليه السلام )‌ به درجه رفيع شهادت نايل آمده بودند و آن گردان فاقد فرمانده و جانشين...

Sunday, October 5, 2014

خيلي دوستت دارم

خداحافظي از مردم روستاي قاسم آباد تمام شده بود. آخر شب كه همه خواب بودند، در خانه ي دوستش آقاي خسروي را زد و با شوخي گفت: « الان چه وقت خوابه،...

Sunday, October 5, 2014

خيلي دوستت دارم

خداحافظي از مردم روستاي قاسم آباد تمام شده بود. آخر شب كه همه خواب بودند، در خانه ي دوستش آقاي خسروي را زد و با شوخي گفت: « الان چه وقت خوابه،...

Sunday, October 5, 2014

خيلي دوستت دارم

خداحافظي از مردم روستاي قاسم آباد تمام شده بود. آخر شب كه همه خواب بودند، در خانه ي دوستش آقاي خسروي را زد و با شوخي گفت: « الان چه وقت خوابه،...

Sunday, October 5, 2014

سوار كردن بسيجي ها مهم تر است

بسيجي، زير يك خم « حاجي » را گرفت تا فن بارانداز را اجرا كنه. اما تا بجنبد « حاجي » فن بدلش را زد و پشت او را به زمين آورد. غريو « الله اكبر...

Sunday, October 5, 2014

رفع نياز همرزمان از وسايل شخصي

ساعتي نگذشت كه ماشين « حاجي » از دور نمايان شد و در دامنه ي قله توقف كرد؛ شيرمردي كه جنگ، موهايش را سفيد كرده بود. كيسه ي خشابي به سينه بسته،...

Sunday, October 5, 2014