شلیک های روحیه بخش
« روزی در حیاط اداره، مشغول کار بودیم با سر و رویی خاکی؛ دو سه نفر از خانمهای معلم آمدند و پرسیدند که« آقای فخاری هستند؟» آنها را به داخل ساختمان...
Monday, March 3, 2014
سینه خیز روی برف ها
با صد و بیست نفر افراد خارجی مباحثه کردم، می نشستم و برایشان از انقلاب می گفتم، از اهداف امام می گفتم، از کارهایی که در ایران واقع شده و آنها...
Sunday, March 2, 2014
شناسنامه برای پلهای مناطق جنگی!
صدای در زدنش را شناختم. دویدم از پله ها پایین رفتم و در را باز کردم. خودش بود. آمد تو، سلام کرد و همان جا روی پله ها نشست. گفت که دنبال چند نفر...
Sunday, March 2, 2014
احداث چهار جاده در یک نیمه شب!
دست راست کاوه مجروح شده بود. آمده بود ملاقات آیت الله خامنه ای که آن موقع رئیس جمهور بودند. وقتی که آقا او را دیدند، خیلی گرم با او معانقه و...
Sunday, March 2, 2014
روزها جلسه، شبها حمله
جلسه ی فرماندهان در قرارگاه تیپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولی. سابقه نداشت آقا ولی بدقولی کند و یا تأخیر داشته باشد. جلسه هم که بدون...
Sunday, March 2, 2014
شب تا صبح سنگر می کندند
امام فرمان جهاد سازندگی دادند و محمد هم به ما فرمان داد که باید حرف امام را اطاعت و برای جهادسازندگی اقدام کنیم. اول به بافت رفتیم و بعد به روستای...
Sunday, March 2, 2014
کیلومتری می خوابید!
نیروها را برای عملیات از اردوگاه خارج کرده بودند. ما تازه از آموزش آمده بودیم، به همین خاطر قرار نبود که در عملیات شرکت کنیم. فقط می بایست در...
Sunday, March 2, 2014
سه بار خوابش برد تا...
آقا مهدی گفته بود. باید کانالی کنده می شد. بعد آب می انداختند توش که جلوی تانکها را بگیرند. سه روز از عملیات خیبر می گذشت. آقا مهدی یک لحظه آرام...
Saturday, March 1, 2014
سرش روی نقشه افتاد!
در عملیات خیبر چنان فشار روی ایشان بود که برادر صفوی کاملاً در جریانند. مأموریت خیلی سنگینی به ایشان واگذار شده بود و واقعاً هم کارهای سنگین...
Saturday, March 1, 2014
آچار فرانسه
پس از اعزام سیدحسن به جبهه های نبرد حق بر باطل، جای خالی او در مسجد محل مشهود بود. در مسجد که بود شب و روز نمی شناخت، هم مدیریت می کرد و هم کارهای...
Saturday, March 1, 2014
همه جا بود و هیچ جا نبود!
بچه ها در این سرزمین جادویی هور عملیات بزرگ انجام دادند؛ خیبر و بدر. پس از بدر عده ای در آنجا ماندند. سنگر انفرادی داشتند؛ ولی روی تلّی از نی...
Saturday, March 1, 2014
احداث پل لوله ای
به فلکه ی چهار شیر اهواز که رسیدند، به سمت جاده ی ماهشهر پیچیدند و خود را به پایگاه منتظران شهادت رساندن. این محل که ابتدا به « گلف» معروف بود،...
Saturday, March 1, 2014
شیفته ی خدمت
ما از ساعت 9 شب شروع کردیم. فکر می کنم تا نیمه های شب سرگرم ساختن سنگر اجتماعی بودیم. همه واقعاً خسته و کوفته شده بودیم و می خواستیم هر طوری...
Saturday, March 1, 2014
مقابله با شن های روان
حمیدیّه هنوز شلوغ بود. انبوهی از مردم سرگردان، در مدخل این شهر کوچک منتظر وسیله ای بودند تا خود را به اهواز برسانند. هنوز جاده ی حمیدیه- اهواز...
Saturday, March 1, 2014
آبیاری با یک دست
ویژگی دیگر حاج رضا، این بود که در بحث و درس، مبارزه و رزم و تلاش و فعالیت، هیچ گاه خمود و خسته نبود و آن چنان پر توان و پر امید نشان می داد و...
Saturday, March 1, 2014
حرف از استراحت نزنید
در منطقه والفجر8، اگر اشتباه نکنم ساعت 3 یا 4 بعدازظهر بود. من در حال انجام امور تدارکاتی بودم. برای چند دقیقه استراحت کنار نخلی نشستم و در حال...
Saturday, March 1, 2014
بدهکار مردم
کارها شیفتی عوض می شد و راننده ها به نوبت برای استراحت و خواب به پشت خط می آمدند. محمد همه ی اینها را راهی می کرد؛ اما خودش حاضر به بازگشت نمی...
Saturday, March 1, 2014
بی وقفه در تلاش
موشک هایشان را می زدند به ناوچه ها، بلافاصله برمی گشتند. هنوز به پایگاه نرسیده، از همان بالای آسمان درخواست می کردند هواپیمای بعدی را آماده کنید....
Saturday, March 1, 2014
با لباس بنّایی در محضر!
وقتی شهردار شد، اوضاع شهر خیلی به هم ریخته بود. جنگزده ها از همه ی شهرهای اطراف به ماهشهر آمده بودند. با این حال، محمد ابراهیم از خدمات رفاهی...
Saturday, March 1, 2014
دیدی خسته نیستم؟
روزی از کردستان به طرف مرز عراق حرکت می کردیم. در حالی که یک بسیجی زخمی را روی دوش خود گذاشته بود، پا به پای بقیه راه می رفت. اسلحه و کوله پشتی...
Saturday, March 1, 2014