اگر کار نیست جای دیگر بروم
بارها و بارها بچه ها دیده بودند که سید محمد زیر حجم عظیمی از بمب های شیمیایی و غیرشیمیایی، سر و صورتش را چفیه می بست و در مدیریت و تخلیه ی امکانات...
Wednesday, February 26, 2014
انعکاس حماسه ها
در راستای انجام وظیفه به عنوان نماینده ی امام(ره) در شورای عالی دفاع( طبق دستور امام«ره») شهید نامجوی موظف بود تا گزارش از ادارات مختلف ارتش...
Wednesday, February 26, 2014
شعر انقلاب اسلامی و دوران پایداری
پیروزی انقلاب اسلامی که حرکتی هدفمند و بر مبنای قیام ارزشمند امام حسین(ع)، برای معرفی دگربار اسلام بود، بیانگر وفاداری به آرمان های اصیل اسلام...
Sunday, February 16, 2014
پیش شما فرمانده نیستم
تا مدت ها روابط مادرم با محمد سرد بود. می رفتیم خانه شان، مامان من را می بوسید، ولی محمد را نه. محمد می فهمید و ناراحت می شد. وقتی بر می گشتیم،...
Sunday, February 16, 2014
باید ناز خانم ها را کشید
در تمام آن سال ها، فقط یک بار یادم می آید که صدایش را بلند کرده باشد. همه شان با هم آمده بودند خانه: آقا کریمی و آقای دستواره و حاج آقای ما....
Sunday, February 16, 2014
خاطراتی از نحوه ی سلوک شهدا در خانواده
سربه سرم می گذاشت. یک سطل آب کردم، رفتم بالای پله ها، گفتم « کیه؟»‌ تا سرش را بالا گرفت بگوید « منم»، آب را ریختم روی سرش و به دو آمدم پایین....
Sunday, February 16, 2014
خودش را لوس می کرد
زمستان که شد برای این که داخل خانه گرم بماند آقا مهدی جلو ایران را پلاستیک زد. شب ها کنار پنجره می نشستم و گوشه ی پلاستیک را بالا می زدم و خیابان...
Sunday, February 16, 2014
دوستت دارم
بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری. برای من هم نبودن تو سخت است. ولی چه می شود کرد، جنگ است و زن و بچه نمی شناسد. نوشته بودی که...
Sunday, February 16, 2014
شهدا در خانه (3)
به خودم دل داری می دادم غذا پختن که کاری ندارد. یاد می گیرم. هفته ی اول ناهار و شام میهمان مادرش بودیم. اولین شبی که می خواستم خودم غذا بپزم....
Sunday, February 16, 2014
شهدا در خانه (2)
هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم، نمی خواستم شهید بشود. آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند. گفته بود...
Sunday, February 16, 2014
شهدا در خانه (1)
عبدالله با بچه ها خیلی با صبر رفتار می کرد. هرچه می پرسیدند، جواب می داد؛ بابا این چیه؟ اون چیه؟ این چرا این شکلیه؟ سؤال هایی که معمولاً بچه...
Sunday, February 16, 2014
شهدا و مهربانی و همگامی با خانواده (3)
چند وقتی بود توی شرکت پایانه های کل کشور کاری گرفته بود. هر بار می آمد خانه، یا دستش گل و شیرینی بود یا چیزی که شنیده بود برای مادر و نوازدش...
Sunday, February 16, 2014
شهدا و مهربانی و همگامی با خانواده (2)
من حدود چهار سالم بود که پدرم به شهادت رسید؛ لذا چیزی از او به خاطر ندارم و همین مرا بیش تر رنج می دهد. ای کاش! حداقل لحظاتی از بودن با پدرم...
Sunday, February 16, 2014
شهدا و مهربانی و همگامی با خانواده (1)
کوچک بودم، حدود چهار ساله یا کمی کمتر. داخل خانه امان سرگرم بازی بودم که زنگ در حیاط به صدا درآمد. دویدم در را باز کردم. مردی مهربان، با لبخندی...
Sunday, February 16, 2014
خاطراتی از حضور شهدا و زندگی خانوادگی
شهید علیرضا متخلق به اخلاص حسنه، بسیار مهربان و فوق العاده عاطفی بود. به خصوص نسبت به من - تنها خواهرش - و خواهرزاده هایش. اکثراً در اعیاد نزد...
Saturday, February 15, 2014
با وساطت آقا، آتش بس شده!
حدوداً یک هفته می شد که از مرخصی برگشته بودیم. تا حدی با وضعیت موجود - غربت و دوری از خانواده - عادت کرده بودیم، اما هنوز کم و بیش و به ویژه...
Saturday, February 15, 2014
آخر مهربانی
هادی که به دنیا آمد، بیشتر پول هدیه آوردند. گفتم « بذارمشان بانک یا چیزی بخرم؟» گفت: « بده به من، میدونم چیکارشان کنم.»‌ یک دوره بحارالانوار...
Saturday, February 15, 2014
عقد آسمانی
- « باید دامادش کنیم. حالا دیگر در مرز بیست سالگی است. دیگر وقتش شده. مگر سنت اسلام نیست که جوان ها زود ازدواج کنند.» پدر و مادرم مدام این را...
Saturday, February 15, 2014
زندگی شیرین
کلاس ششم ابتدایی بودم. پدری داشتم وارسته، پیرمرد فرزانه و پاکدلی بود. گاه پیش می آمد که او از مسائل و مشکلاتی که روزگار برایش پیش آورده بود،...
Saturday, February 15, 2014
خاطراتی از نحوه رفتار شهدا با خانواده
شبی با تعدادی از برادران متأهل همکار، شام را دعوت شهید خمری بودیم. از لحظه ورود به منزل شهید تا هنگام خداحافظی، صحنه های زیبایی از اخلاق و رفتار...
Saturday, February 15, 2014