صدايي از صدوده شهيد جامانده
من که قبلاً براي انجام اين کار اعلام آمادگي کرده بودم بي درنگ پذيرفتم. احساس عجيب و غريبي داشتم براي همين هم ضمن نگارش وصيت‌نامه‌ام به خانواده...
Wednesday, July 4, 2012
خوش آمدي قهرمان
دايي جواد پلك هم نمي‌زد، همين‌طور سيخ به پشتي تكيه داده بود و چشمش روي عكس احمد كه بالاي تاقچه در بين تنها و شعارها گم شده بود،‌ خيره مانده بود. سيد...
Wednesday, July 4, 2012
چشمه‌اي شهادتم را عقب انداخت
حاج قاسم رفته بود پيش مادر علي آقا، که مادر، شما براي علي آقا دعا کرديد و شهيد شد، براي شهادت من هم دعا کنيد... و تا علي آقا نرفته بود به خواب...
Wednesday, July 4, 2012
تپه‌اي با 18 پيكر بي سر
اسفند ماه 1363 قرار شد در ايام نوروز، تعدادي از دانشآموزان ممتاز بسيجي را در قالب اردوي بازديد از مناطق جنگي به كردستان ببريم. يكي از پايگاههاي...
Wednesday, July 4, 2012
پيروزي بزرگ در گذر از پنجره‌‌اي كوچك
امير «جوادي» هم‌رزم شهداي گران‌قدري هم‌چون شهيدان «صياد شيرازي، نامجو، آبشناسان، مهدي باكري، علي هاشمي و...» بوده است. وي فرمان‌دهي تيپ سوم زرهي...
Wednesday, July 4, 2012
بهشت زهرا(س) منبع قدرت نظام
مردم از هر قشری این‌جا حضور دارند. وفاداران دولت و مخالفان، زنان چادری و زنانی که روسری نازکی بر روی سر خود انداخته‌اند. دانشمندان، دانشجویان،...
Wednesday, July 4, 2012
آخرين يادداشت اسماعيل
وقتي از سرکار برگشت، خانه را خلوت يافت. مادر فقط بود که از خستگي خوابيده بود. برادرش نبود و پدر سرکار بود. زخمش بدجوري قديمي شده بود. حالا شده...
Wednesday, July 4, 2012
او مرا صدا كرد
صبح يک روز گرم تابستاني، زير سايه چادري در هفت تپه، مآمن «لشکر خط شکن 25 کربلا» لابه‌لاي تپه ماهورها، تک و تنها نشسته بودم، «نورالله ملاح» را...
Wednesday, July 4, 2012
مثل آنها باشيم
در عمليات خيبر پشت خاکريز بوديم در حالي که داشت خشاب تفنگش را پر مي کرد رو کرد بهم و گفت مهدي اين آخرين خشاب من است! خيلي تعجب کردم، قمقمه اش...
Tuesday, July 3, 2012
پيکري بر آسمان
• سال 1341 محله نوخواجو نوزادي را در آغوش گرفت که نامش را عباس نهادند. • الله اکبر، تکبيره الاحرام و اين صداي کودکي عباس بود که مأذنه هاي مسجد...
Tuesday, July 3, 2012
نُه منهاي دو مساوي با عددي بهشتي
اواخر سال ۵۸ يا اوايل سال ۵۹ مسألة کردستان به‌طور جدي پيش آمد. آن‌موقع «علي‌اکبر محمدحسيني» و سي‌چهل نفر، رسماً عضو سپاه نبودند، ولي همه در رفتن...
Tuesday, July 3, 2012
مادر، جوان شهيدش را شناخت!
شيميايي بود. از شش سال سختي جراحي‌هايش در خارج مي‌گفت. 67 سانت از روده‌‌اش نبود. مي‌گفت، با همين دست‌هايش 250 شهيد را از زير خاك بيرون آورده...
Tuesday, July 3, 2012
كبوترها مرثيه‌ مي‌خواندند!
کلاس دوم راهنمايي، در مدرسة شهيد «مدرس» الوکلاته درس مي‌خواند. هر صبح، در گرگ ميش هوا، چهار کيلومتر پياده مي‌رفت و در تاريکي غروب برمي‌گشت. چهل...
Tuesday, July 3, 2012
صداي چهل شهيد به هم بسته!
اسفند سال 60 بود؛ يعني درست يک سال پس از شهادت عمويم، من در پادگان «المهدي(عج)» چالوس، يک لحظه از اتوبوس چشم برنمي‌داشتم. نيروها يکي‌يکي سوار...
Tuesday, July 3, 2012
شهدا با خود بركت آوردند!
در زندگي ما کم نيستند لحظه هايي که عادي يا غير عادي، ما را پَر مي دهند به يک جاي دور؛ جايي که انگار با همة دور بودنش، همين نزديکي‌هاست، جايي...
Tuesday, July 3, 2012
سقوط آزاد از تخت عذاب
پس از آموزش‌هاي روزانه، عرق ريختن در ميدان فوتبال و واليبال، بعضي‏ها هم سرکشي‌ها به قسمت‌هاي مختلف لشکر و ديد و باز ديد از دوستان، بچه‌ها سينه‌خيز...
Tuesday, July 3, 2012
دوازده روز پوتين‌ها پايمان بود!
اشاره: از لرهاي دلاور و اهل شهر دهدشت استان كهكلويه و بويراحمد است. در بسياري از عمليات‌هاي جنگ حضور داشته و اينك بازنشستة سپاه است. از سوم دبيرستان...
Tuesday, July 3, 2012
پلاک آشنا /صیاد دل ها(شهید علی صیاد شیرازی)
پس از تحصیلات ابتدایی و متوسطه به دانشکده افسری راه یافت و موفق به اخذ مدرک لیسانس از آن دانشکده شد. * سال 1352 جهت ادامه تحصیل و گذراندن دوره...
Tuesday, July 3, 2012
جميل شهسواري
هنوز يک سال از پيروزي انقلاب نگذشته بود که دشمن ضد انقلاب در کردستان عزيز، شروع به فتنه انگيزي کرد.اما مرد م کردستان با هوشياري در مقابل دشمن...
Tuesday, July 3, 2012
يك سبد لالة سرخ در كنار ما بود
ادبيات پايداري، ترجمان باورهاي سياسي، آيين‌هاي مذهبي و تفکرات اجتماعي ملّتي است که در برابر استبداد داخلي يا تجاوز بيگانگان ايستادگي مي‌کند....
Monday, July 2, 2012