شهيد نشديد، لااقل مرد باشيد
ستاره‌هاي پرفروغ و نوراني محلة مهدي‌آباد ساري، هميشه در آسمان اين شهر درخشيده‌اند. در جست‌وجوي يافتن يكي از اين ستاره‌ها وارد كوچه شهيد معلم...
Tuesday, May 8, 2012
به عراقي‌ها گفتم: داوطلب آمدم
توي گرگ‌وميش هوا ديدم چند نفر طرفم مي‌آيند. داد زدم: «من اينجام. زخمي شدم.» ولي آن‌ها به طرفم تيراندازي كردند. توي دلم گفتم: عجب آدم‌هايي هستند....
Tuesday, May 8, 2012
به بهانه دلتنگي‌ تنها يادگار سيدمجتبي علمدار
دوست داشتم از شهيد علمدار برايتان مي‌نوشتم. خيلي‌ها او را ديگر خوب مي‌شناسند. يكي با نگاهش انس گرفته، ديگري با صدايش آرام مي‌گيرد و كسي ديگر...
Tuesday, May 8, 2012
آنكه فهميد، آنكه نفهميد
عجب بچه‌اي بود «نادر»! اصلاً رحم و مروت نداشت. خيلي شوخ و شاد بود، ولي وقتي مي‌ديد كسي ادا درمي‌آورد يا به قول ما «ريا مي‌كند» بدجوري قاطي مي‌كرد....
Tuesday, May 8, 2012
از نجف تا شلمچه
سنّم براي جبهه رفتن كم بود. براي جور كردنِ سنّم، تنها فكري كه به ذهنم رسيد اين بود كه سال تولدم را ـ كه در گذرنامه به انگليسي نوشته شده بود ـ...
Tuesday, May 8, 2012
آن شب كه واويلا شده
داوود اميريان، يك كار تحقيقي گسترده درباره گردان ذوالجناح شروع كرده است. گردان ذوالجناح، قاطرهايي بودند كه بخش عمده‌اي از بار دفاع هشت‌ساله را...
Tuesday, May 8, 2012
شب رسوايي مرگ
رزمنده‌اي خود را روي سيم‌خاردار انداخته بود تا رزمندگان ديگر از روي بدنش عبور كنند. دلم هوري ريخت. زير پوتين‌هايم را نيم‌نگاهي كردم. زانو‌هايم...
Tuesday, May 8, 2012
در سوئيس لباس‌هاي‌مان را آتش زدند
«يا علي، از اينجا رفتيم بيرون توقف نكنيد! بچه‌ها ديگه پشت سرمون را نگاه نمي‌كنيم. متوجه شديد؟!» من تازه متوجه شدم كه حكايت كفش كتاني در وقت ‌اضافي...
Tuesday, May 8, 2012
جنگ و طعم چاي تلخ
يك‌بار كه در خيابان ديدمش و سوارم كرد، به او گفتم: ببخشيد حاج‌رضا، من خيلي كوچيكم، ولي فكر نمي‌كني براي شما كه اهل مسجد و شرع و اين حرف‌ها هستيد،...
Tuesday, May 8, 2012
به رسم مالك
سال 75 در تيپ 45 تكاور در منطقة فتح‌المبين، جايي بعد از رودخانة كرخه خدمت مي‌كردم. مقر ما در زيرزمين و در مقابل آن حسينيه‌اي به دستور امير سرافراز...
Tuesday, May 8, 2012
اين دو عكس را داخل قبرم بگذاريد!
بهترين عكسي كه زمان جنگ گرفتم، همين عكس شهيد مصطفي علي عسگري است؛ خيلي ساده، ولي همراه با صداقت و اثرگذاري بي‌نظير. توي چهره‌اش نشان از يك تحول...
Tuesday, May 8, 2012
اسمش را رقيه گذاشت!
شش سالش بود، كنار گلزار شهداي شهيدآباد بازي مي‌كرد. گفتم: رقيه، بيا بنشين مي‌خواهم با تو حرف بزنم، ديگر خواستم حقيقتش را به او بگويم. گفتم: رقيه‌جان...
Tuesday, May 8, 2012
مي‌خواهم بجنگم، خميني تنهاست
تمام اين عالم كأنه دائماً از ابتداي خلقت دارد به ما مي‌گويد آقا نمي‌شود آسماني بود، بالاخره گرفتار دنيا خواهي شد، خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت...
Monday, May 7, 2012
مو بچه شطم
هيچ‌كس جعفر را بيكار نديد. يا در مأموريت انهدام جاده و پل بود؛ يا با مين‌كوب در ميدان‌هاي هويزه و سوسنگرد و بستان بود يا با دست‌هاي روغني در...
Monday, May 7, 2012
معراج
سيّد ابوالقاسم حسيني را نمی‌دانم روحانی شاعر بخوانم یا شاعر روحانی. اما او را از اهالی زلال انقلاب و پایداری و از شاگردان صدیق مکتب اهل‌بیت(ع)...
Monday, May 7, 2012
گمان نكن بي صاحبم؛ او مي‌آيد
بالاي سرش آمدم. ديدم شكمش كاملاً پاره شده و همة روده‌هايش بيرون ريخته. با يك دست روده‌هايش را گرفته بود تا خودش را به ما برساند. سرش را توي دست‌هايم...
Monday, May 7, 2012
عاشورا را به چشم ديدم
نفر اول مسابقات شد و به رسم كشتي با چوخة خراسان، پهلوان ناميده شد؛ عنواني كه حتي در جنگ هم همراه او بود و در روزهاي نخست حضورش در نبرد سوسنگرد،...
Monday, May 7, 2012
قصه يک خبرنگار از قلم افتاده!
حالا بگذريم از کوتاهي برخي که زندگي نه شهيد خبرنگار استان کرمان را چاپ کرده اند و بعد تازه فهميده اند که اِاِاِ! شهيد محمد طائي هم خبرنگار بوده...
Monday, May 7, 2012
عکسها
به خاك مانده در فكر آسمان هستم پرنده ام كه به دنبا آشيان هستم هر آنكس كه سرمست آن جام رفت به شهر شهيدان گمنام رفت
Monday, May 7, 2012
مصاحبه ها
طبع لطيف شاعري، روحيات سخت نظامي و مآموريت دشواري چون جنگ تحميلي شايد به خيال افراد عادي جامعه، جمع اضداد باشد و حضورشان در پيشينه يك فرد غير...
Monday, May 7, 2012