جلوه های استقامت در خاطرات شهدا (2)
«مهدی» مقاومتی نمی کند و علی بر می خیزد و از «دجله» عبور می کند و در آن طرف رود مستقر می شود. بار سنگینی از دوش «آقا مهدی» برداشته شده. نفس راحتی...
Sunday, October 27, 2013
غذای لذیذ از برگ درختان!
بالاخره به این نتیجه رسیدیم که چاره ای جز خوردن برگ همین درخت های موجود نداریم. لذا به حسین گفتم: «از این چند درختی که در بیشه هست، برگ هایی...
Sunday, October 27, 2013
گرسنگی
نوجوانی سیزده و یا چهارده ساله بود. اندامی بسیار نحیف و لاغر و قدی کوتاه داشت. رنگ زردِ چهره و اسکلتی بودن صورتش، حاکی از آن بود که مدت زمان...
Sunday, October 27, 2013
زیر باران گلوله
چهل سانت برف آمده بود. سوز سرما از مغز استخوانت هم رد می شد. خیلی از بچه ها کلاه اورکت را هم کشیده بودند روی کلاهی که سرشان بود. همه کز کرده...
Sunday, October 27, 2013
به یاد حسین (ع)
جانباز شهید محمد تقی طاهر زاده در شهریور 1349 در شهر اصفهان چشم بر این دنیای خاکی گشود. از هفت سالگی کار کرد، تا سوم راهنمایی درس خواند و در...
Sunday, October 27, 2013
شب بارانی
وقتی عملیات نوسود را شروع کردیم، سرهنگی به نام «شهبازی» مسئولیت ستاد را به عهده گرفت. او ارتش را جمع و جور کرد و با یک طرح کامل، در یک شب بارانی،...
Sunday, October 27, 2013
صبر ایوب
اکبر علوی یکی از همرزم های شهید بزرگوار محمود اخلاقی می گوید: «خرداد 1359 بود. هنوز جنگ تحمیلی آغاز نشده بود. با گروهی از بچه های کرمان برای...
Sunday, October 27, 2013
جلوه های استقامت در خاطرات شهدا (1)
در عملیّاتی که در مجاورت منطقه ی «شیلر» داشتیم، با مشکلات زیادی مواجه بودیم، شرایط سخت، کمبود امکانات و هوای سرد. تنها با استقامت و پایداری «حاج...
Sunday, October 27, 2013
بند انگشتم کجا افتاده؟
نیروهای ما پشت کانال صوئیپ مستقر بودند. سمت چپ، لشکر نجف بود و سمت راست هم بچه های ما. یعنی جایی که ما رفته بودیم هنوز با خط فاصله داشت.
Sunday, October 27, 2013
چند روز بود نخوابیده بودند!
چهره غبار گرفته اش خیلی دوست داشتنی شده بود. حس عجیبی در مورد آقامرتضی یاغچیان داشتم. سریع دست به کار شدیم و بچه ها را فرستادیم جزیره. تا اینکه...
Sunday, October 27, 2013
جنگ بین نفس و عشق
حاج آقا همدانی در مقابل نیروها ایستاد. بسم الله الرحمن الرحیم را گفت و بدون هیچ مقدمه ای این طور آغاز کرد: « با درود و سلام بر شهیدانی که جنازه...
Saturday, October 26, 2013
راه و رسم شیدایی (2)
چند روز قبل از شهادت، رضا به خانه تلفن می زند و هنگامی که همسرش از او می پرسد: «آقا رضا مرخصی نمی آیید؟» پاسخ می دهد: «شما تقاضای مرخصی از بنده...
Saturday, October 26, 2013
راه و رسم شیدایی (1)
روزهای اول جنگ بود و در اوج درگیری شبیخونی بودیم که رزمندگان به سپاه دشمن زده بودند. تیری به کتف شهید «ناصر مکارم» اصابت کرده بود و باعث انفجار...
Saturday, October 26, 2013
اسوه های پایداری (1)
کیان پور در عملیّات «والفجر 8» به عنوان «مسؤول معاونت واحد حفاظت- اطلاعات» خودش به شناسایی دقیق منطقه می پردازد. یکی از همرزمانش، در این باره...
Saturday, October 26, 2013
اسوه های پایداری (2)
حدود ساعت یک بامداد به منطقه ی عملیّاتی «والفجر مقدماتی» رسیدیم. قرار بود به محض شکستن خط وارد عمل شویم. وقتی از ماشین پیاده شدیم، چند چادر دیدیم....
Saturday, October 26, 2013
اسوه های پایداری (3)
عملیّات والفجر مقدماتی بود. نیمه های شب عملیّات، به آتشبار ما ابلاغ شد که، بایستی سه عرّاده توپ به جلو منتقل شود تا بتوان با برد مناسب نیروی...
Saturday, October 26, 2013
خاطراتی از ایثار شهدا (1)
حتی فرصت دوش گرفتن هم نداریم، دوش گرفتن که پیش کش، پوتین هایمان را هم سه روز سه روز وقت نمی کنیم از پایمان در آوریم. علی که موهایش را از ته تراشیده....
Saturday, October 26, 2013
خاطراتی از ایثار شهدا (2)
عراقی ها سینه ی آسمان و زمین را به گلوله بسته بودند. خدا خدا می کردم گلوله ها با انبار مهمات برخورد نکنند. هواپیمایی در آسمان دیده شد. ابوذر...
Saturday, October 26, 2013
خاطراتی از ایثار شهدا (3)
در بیمارستان، دکتر هاشمی که از رفقای برادرم بود، تا مرا دید، فوراً خندید و گفت حاج آقا، ناراحت نباش. حال خانم تان خوب شده و فشار خون شان را کنترل...
Saturday, October 26, 2013
دفاع مقدس و صحنه های ایثار (3)
یکبار آقای میثمی گفتند که من یک جنگ داخلی دارم. گفتم: جنگ داخلیتان چیست؟ فرمودند که در درونم بین انتخاب ماندن و انتخاب رفتن جنگ است که کدامیک...
Saturday, October 26, 2013