تيربارچي از كمر به دو نيم شد
خودروها با صداي بلند صلوات و تكبير برادران براه افتاد و من كه در جلوي ماشين و در كنار راننده نشسته بودم بدون اختيار اشك از چشمانم جاري شده بود...
Sunday, October 25, 2009
به لحظه لحظة اين فصل خون و خاكستر
چه نخلها كه در اين خاك خشك بي‌سر شد چه لاله‌ها كه در اين دشت تشنه پرپر شد به لحظه لحظة اين فصل خون و خاكستر چه خاطرات غريبانه‌اي مكررشد...
Sunday, October 25, 2009
با همين لباس ها دفنم كنيد
چند وقتي بود پسر شانزده ساله‌ام - رضا روزپيكر - جبهه بود. حوالي عيد بود كه آمد. گفت: «مامان به بابا بگوييد امسال چيزي نخرد. خريد امسال را من...
Thursday, October 22, 2009
عاشقانه‌هاي يك كلمن!
جعفريان كه خود جانباز است، اين شعر را به جانبازان تحت درمان در « كلينيك درد » بيمارستان خاتم الانبياء تقديم كرده است. شعر محمدحسين جعفريان...
Thursday, October 22, 2009
شرح داغ آفتابي بي‌ مزار
عاشقان رفتند و چشم اشكباري ماند ومن از غم بي‌حاصلي‌ها ، كوله باري ماند و من واي من ياراي رفتن داشت روزي پاي من كاروان در كاروان رفتند و باري...
Thursday, October 22, 2009
شكستن محاصره يك ماهه باشگاه افسران
موتورهاي غول پيكر هواپيماي "سي 130 " هوا را مي‌شكافت و بسرعت به پيش مي‌رفت. بساعات برادر بغل دستي‌ام نگاه كردم، عقربه‌ها ساعت 7 را نشان مي‌داد...
Thursday, October 22, 2009
تأملي در تعبير شناسي دفاع مقدس
آنچه مشخص كننده دفاع مقدس ما از ساير جنگ‌هاي ميهني است، وجه "جهادي " آن است كه به منزله "تكليف الهي " بر دوش "مجاهد در راه خدا " ست. كسي كه "مومن...
Saturday, October 17, 2009
آخرین نماز
داستانی درباره آخرین نمازیک اسیر ایرانی در دوران اسارت در آخرین ساعات عمرش در این نوشتار مطالعه می فرمایید.
Saturday, October 17, 2009
عکس رخ يار
عاشقان به حق، فقيران عارفان اند و در اوصافشان شنيده بوديم که هيچ آنان را تيره نکند و هر تيرگي به آنان صافي شود و در پياله عکس رخ يار بينند و...
Sunday, October 11, 2009
سيمين بهشت
قبولي در رشته پزشکي با رتبه ممتاز در دانشگاه تهران: 1355 شهادت: 22 بهمن 57 مقابل بيمارستان امام خميني تهران، حين انتقال مجروح باد شاخه هاي...
Sunday, October 11, 2009
مکتب خون
باد مي وزد و ساعات سرخ حماسه را در گوش درختان، نجوا مي کند. من، در باور خيس درياچه ها، پرواز آخرت را پلک مي تکانم. به نيزارهاي خاموش دل مي دهم....
Sunday, October 11, 2009
امشب شهادت نامه ي عشاق امضا مي شود
با کي داري لج مي کني؟ ! آخه برادر من! رفيق من! نوکرتم! نه تو و نه ساير رزمندگاني که در جبهه ي جنگ بوديد آن قدر قدر و منزلتتان بالا نيست که جزء...
Sunday, October 11, 2009
سيد وسط بعثي ها روضه خواند
سال 69 بود . همان زماني که صدام با شورش و قيام عمومي و فراگير مردم عراق مواجه شد وقتي بعضي از شهرهاي عراق به دست نيروهاي مردمي و لشکر بدر و نيروهاي...
Thursday, October 8, 2009
صد گام به راست پنجاه تا به چپ
ما يک عده بوديم که عازم جبهه شديم.اول جنگ بود و همه جا به هم ريخته بود.نه سازماندهي درستي داشتيم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسيديم به اهواز.رفتيم...
Wednesday, October 7, 2009
انگشتري که شهادت مي دهد
من بودم و باران خمپاره و ده ها مجروح خودي و عراقي. پشت يک خاکريز تيرتراش شده که در پناه آن، مجروحين آه و ناله مي کردند. من مستأصل مانده بودم...
Wednesday, October 7, 2009
عرفات عاشق دلسوخته مي خواهد
از صفا به مروه و از مروه به صفا مي روم. مي خواهم در اين رسيدن، حالت اضطرار و اضطراب حضرت هاجر را درک کنم که از شدت عطش، اضطرابش بيشتر مي شود.قمقمه...
Wednesday, October 7, 2009
اتاق بازجويي
زل مي زنم تو چشم هاش و مي گويم:«براي چه ما را مي بريد بازجويي؟ ما که کاري نکرديم.» جوابم را نمي دهد. اولين بار است که متوجه مي شوم چشمانش قهوه...
Wednesday, October 7, 2009
هروله تا کربلا
اينجا مسجدالحرام است، با آن عظمت وصف ناشدني و جمعيت عظيم طواف کننده.احساس مي کنم نبض زندگي در ذره ذره هر چه که چشمانم مي بيند با ضران محکم و...
Wednesday, October 7, 2009
قرآن مي خواند تا آرام گرفت
بچه هاي مجروح و شهيد را که بردند، نوعي احساس شکست و واماندگي بر من مستولي شد.پرستار مجروحين جنگ مي فهمد پارچه سفيد کشيدن بر چهره مجروح يعني چه؟...
Wednesday, October 7, 2009
ديگر آب نمي خواهم
داشتيم مجروحان را براي اعزام به فرودگاه ترخيص مي کرديم و به در پشت بيمارستان (راهرو بزرگ و پيشخواني گرد و بزرگ آنجا بود) هدايت مي کرديم . رفتم...
Wednesday, October 7, 2009