مرداني كه غيرت داشتند
آنكه چشمش نيمه شب خونابه ريخت صبح، خونش گرم در « چزابه » ريخت خواب ديدم خواب مردي سرخ پوش مثل موجي خط شكن توفان به دوش آنكه چشمش نيمه شب خونابه...
Monday, October 5, 2009
كاروان رفت، بمانيم اگر نامرديم
هر چه گفتند نرو عزم به رفتن كردم به خدايي خداوند اگر بر گردم *هر چه گفتند نرو، عزم به رفتن كردم من خيانت گر و نامردم اگر برگردم مي روم...
Monday, October 5, 2009
ورود نامحرم به اين سنگر ممنوع !
از قايق پياده شدم و به طرف جاده جفير آمدم. خسته بودم. هشت روز تمام در جزيره مجنون عكاسي كرده بودم و امروز در اين شرجي بعد از ظهر از جزيره بيرون...
Monday, October 5, 2009
زخم درد عاشقي
«زخم درد عاشقي» است اسم قصه امروز پر از زخم و پر از عشق، پر از درد و پر از سوز وقتي مي ريم منطقه، تو مقتل ها مي گرديم نشون مي ده همه مون، عاشق...
Sunday, October 4, 2009
براي نجات دشمن ، دوستمان را کشتيم!
ساعت يازده شب حرکت کرديم. پنج نفر بوديم؛ چهار نفر هم دو ساعت قبل از ما رفته بودند. قرار بود صبح به هم برسيم. داشتيم مي رفتيم توي شيار «کاني سخت»...
Sunday, October 4, 2009
يکي بود يکي نبود
اينها و صدها پرسش ديگر از اين نوع، پرسش آناني است که دفاع مقدس را از زاويه ي پنجره ي خاکي جزو جزئي نگر مي نگرند و با دست گرفتن چرتکه ي عقل دکارتي،...
Sunday, October 4, 2009
مأمورم سلام امام را برسانم
بعثي ها ارتفاعات مشرف به مهران را گرفته بودند و هر زمان که مي خواستند شهر را دور مي زدند، اما داخل شهر نمي ماندند. از لحاظ استراتژيکي به ضررشان...
Sunday, October 4, 2009
ثواب جمع کن ها!
من و علي تازه به گردان آمده بوديم و فقط همديگر را مي شناختيم ! دوست داشتم به اطراف سرک بکشم و بفهمم در کجا هستم و دوست و رفيقي پيدا کنم ، اما...
Sunday, October 4, 2009
ثبت خاطرات و کيفيت فداي کميت!
«يکي - دو خانواده بسيار مذهبي و پولدار توي محله مان زندگي مي کردند که محمد روي آن ها حساس بود و هر وقت جبهه نبود، مدام با بچه هايشان بحث و درگيري...
Sunday, October 4, 2009
زنده باد مرگي که زندگي است
تاريخ به عقب بازگشت و به سرچشمه اي رسيد که هنوز حيات اسلام و حيات همه انسان هاي آزاده جهان مديون جوشش هميشگي اوست . آن روز بر فرهنگ سياسي -...
Sunday, October 4, 2009
مي خواست مال خورشيد باشد
به دور و برش نگاه کرد. تا چشم کار مي کرد، بيابان برهوت بود و خاک. بوته هاي کوتاه و بلند بي هيچ نظم خاصي در طول و عرض بيابان روييده بودند. کانال...
Sunday, October 4, 2009
فراري
مهدي باکري به ساعتش نگاه کرد. سه ساعت از قرارش با حميد (برادرش) مي گذشت؛ اما هنوز او نيامده بود. دلش شور مي زد. دعا مي کرد که حميد گير ماموران...
Sunday, October 4, 2009
پارسايان شب و شيران روز
اميرالمؤمنين، علي - عليه السلام- قال؛ ... فيهم رجال لا ينامون الليل لهم دوي في صلاتهم کدوي النحل يبيتون قياما علي اطرافهم و يصبحون علي خيولهم...
Sunday, October 4, 2009
بي نشان
حضور يک گنجشک رو به روي سنگر در کنار خاکريز، توجه همه ي ما را به خود جلب کرده بود. در زماني مشخص با بلند شدن صداي جيک جيکش از سنگر بيرون مي آمديم...
Saturday, October 3, 2009
نفس مسيحايي سيد
عبدالله سرابي، آزاده اي که مدت هشت سال و نيم در عراق اسير بود، درباره ي تأثير شخصيت حجة الاسلام ابوترابي (رحمت الله عليه) به يکي از نمايندگان...
Saturday, October 3, 2009
قصه های مینی مالیستی جنگ (2)
٥٣- مسؤول برگرداندن شهدا و مجروحين بوديم. ديدم دو نفر، شهيدي را مي‌برند عقب. فكر كردم ترسيده‌اند. جنازه را بهانه كرده‌اند. سن و سالشان كم بود....
Saturday, September 19, 2009
قصه های مینی مالیستی جنگ (1)
١- چند روز قبل از امتحان‏ها از جبهه مي‌آمد، يك صندلي مي‏گذاشت زير درخت نارنگي وسط حياط، آن چند روز را درس مي‌خواند و با نمره‌هاي خوب قبول مي‌شد....
Saturday, September 19, 2009
به نام پدر
سه ساعتی بود که روی چمن دانشگاه منتظرش نشسته بودم. از آن دوست های بدقول نبود.وقتی موبایلم زنگ خورد فهمیدم آمدنی نیست. سه روز بعد در دانشگاه...
Monday, August 24, 2009
اشعاري در وصف آزادگان
آمدي و بوي قفس مي دهي زخم تنت را به که پس مي دهي؟ آمده اي حنجره ات مال ما زخم تنت نوبر آمال ما آمدنت آمدني بوده است رنگ نگاهت چمني بوده...
Tuesday, August 18, 2009
در وصف سروقامتان سرافراز
اسارت بود که در بند کشيده شد و غربت بود که شکنجه را تحمل مي کرد، آنگاه که شما را اسير ناميدند. آنگاه که در جبهه ديگري جنگ در گرفت و معادله ها...
Tuesday, August 18, 2009