آرمین

با سلام و خسته نباشید. راستش مدتی است از مشکل بزرگی...

با سلام و خسته نباشید. راستش مدتی است از مشکل بزرگی رنج می برم که پیامدهای منفی اونو هم خودم و هم خونوادم به ناچار تحمل میکنیم و اون وسواس از میکروب است من دائم فکر میکنم هرچیزی عامل منتقل کننده میکروبه لذلک از همه چیز هراس دارم از هروسیله ای از هر کتابی و ..... لطفا کمکم کنید با تشکر.
Monday, July 28, 2014
الوقت المقدر للدراسة:
موارد بیشتر برای شما

آرمین

با سلام و خسته نباشید. راستش مدتی است از مشکل بزرگی...

آرمین ( تحصیلات : دیپلم ، 20 ساله )

با سلام و خسته نباشید. راستش مدتی است از مشکل بزرگی رنج می برم که پیامدهای منفی اونو هم خودم و هم خونوادم به ناچار تحمل میکنیم و اون وسواس از میکروب است من دائم فکر میکنم هرچیزی عامل منتقل کننده میکروبه لذلک از همه چیز هراس دارم از هروسیله ای از هر کتابی و ..... لطفا کمکم کنید با تشکر.


مشاور: خانم سعیده صفری

باسلام برادر گرامی شرایط شما را درک میکنم اما قبل از پاسخگویی برای اینکه هدف مشترکی پیدا کنیم از شما یک سؤال می پرسم و دوست به پاسخ آن خوب فکر کنید. می خواهم ببینم خود میکروب و کثیفی بیشتر آزارتان می دهد یا فکر اینکه یک چیز به میکروب آلوده شده است؟ شما می دانید راه حل از بین بردن میکروب و آلودگی در مورد هر چیز اعم از خوراکی، لوازم خانه و حتی نجس شدن اعضای بدن چیست، راه حل همه اینها در کتب علمی و حتی در مورد نجسات در رساله مراجع تقلید ذکر شده، ولی با انجام این مراحل راضی نمی شوید، پس به نظر می رسد اینها مشکل نیست و مشکل اصلی فکر انتقال میکروب است که شما را آزار می دهد. اما چرا نمی توانید؟ پس فکر نمی کنیدانگار مشکل شما واقعا این نیست که چیزی به میکروب آغشته شده باشد چون اگر مشکلتان این بود خب راه حل بر طرف کردن آن را مشخص است و گاهی لازم است که اعتنا نکنید پس چرا نمی توانید؟ پس اینطور فکر نمی کنید که مشکل واقعی شما فکری است که مدام می گوید چیزی که می خورید یا می پوشید آلوده است؟ اگر با من موافقید باید با این فکری که اذیتتان می کند و اینقدر وقتتان را می گیرد چه کار کنید؟ شما آدم منطقی ای هستید و احتمالا کارهای زیادی انجام داده اید تا این افکار را از بین ببرید و با آنها مبارزه کنید ولی چرا هیچ کدام از آنها جواب نداده؟ ذکر گفته اید، صدقه داده اید، سعی کرده اید نسبت به آنها بی اعتنا باشید، در مورد شک و تردید و وسواس مطالعه کرده اید و خیلی از کارهای دیگر ... چرا هیچ کدام از این کارها جواب نداده؟ اینطور فکر نمی کنید که انگار اشتباهی رخ داده و شما هر چه قدر سعی می کنید این افکار را حذف کنید وضع بدتر می شود و بر شدت آنها افزدوه می شود؟ در واقع شما می خواهید چیزی را حذف یا کنترل کنید که اصلا حذف شدنی نیست ، پس حالا که قرار نیست این افکار را از بین ببریم باید چه کار کنیم که آنها افسار رفتار ما را به دست نگیرند و ما را مجبور نکنند بر اساس آنها عمل کنیم؟ می خواهم شیوه برخورد با این افکار را با ذکر یک مثال برایتان توضیح دهم. اولین قدم در راه تغییر خصوصیات شخصیتی که نمی پسندیم این است که واقعا بخواهیم که تغییر کنیم، از ویژگی ای که الآن داریم اذیت شده باشیم و حتی متوجه شده باشیم در برخی موارد به واسطه ی همین تکرارها ، وقتمان بیش از حد گرفته شده است، دیگران مدام نصیحتمان می کنند، و... چون این مورد با اعتقاداتمان در تضاد است دوست داریم هر چه زودتر برایش کاری انجام دهیم... شما اولین قدم را برداشتید... متوجه شدید که این خصوصیت بعضی مواقع برایتان دردسر درست کرده و می خواهید از شدت و فراوانی آن بکاهید. اما چه کار کنید؟ قبل از اینکه پاسخ دهم می خواهم خدمتتان عرض کنم که هدف ما این نیست که کاری کنیم که این افکار هرگز به ذهنتان وارد نشوند... این امکان ندارد چون ممکن است برای همه ما پیش بیاید... پس قرار است چه کار کنیم؟... در ادامه با هم پیش می رویم به طوری که این افکار باشند ولی به آنها پاسخ ندهید، شست و شوهایتان را تکرار نکنید، به شک و تردیدها جواب ندهید و ... لازم بود به این نکته اشاره کنم تا هر دوی ما متوجه شویم که دنبال چه چیزی هستیم. احتمالا در زمان شست و شو و پاک سازی با افکار زیاد ذهنتان مواجه شده¬اید، با جولان دادنشان شما را به نحوی مجبور به تکرار می کنند و در نهایت پس از شستن مطابق آنچه فکر می کرده اید پشیمان و درمانده به نظر می رسید. اما جالب است بدانید در ذهن همه ی افرادی که فکر می کنید هیچ مشکلی در این زمینه ندارند هم همین اتفاق می افتد و اصلا کار ذهن این است که ما را با شبهات و احتمالات آشنا کند و در حقیقت ذهن، کار محاسبه را بر عهده دارد محاسبه درست و غلط احتمالی، این کارذهن سالم است و اگر اینطور نبود ذهن معیوبی به حساب می آمد مثل ذهن افراد عقب مانده ی ذهنی که هیچ کدام از منافع و ضررهای احتمالی را خاطرنشان نمی کند و همین مراقبت اشخاص دیگر از آنها را ضروری می سازد. پس گفتیم کار ذهن فکر آوردن است، گاهی ذهن ما کمک شایانی به ما کرده و این قابل انکار نیست. ولی می دانید مشکلات ما انسانها از چه زمانی شروع می شود؟ وقتی در دام افکار و احساساتمان گیر می افتیم، یعنی وقتی به جای واقعیات بیرونی تنها به تجربیات ذهنی مان بچسبیم و افسار زندگی مان را به دست افکار و احساساتی که ذهن ایجاد می کند، می سپاریم. می دانید تفاوت شما و کسانی که مانند شما با این مسئله روبه رو نیستند و می توانند راحت تر در اینچنین موقعیت هایی برخورد کنند، چیست؟ اجازه دهید با یک مثال این موضوع را برایتان توضیح دهم، تصور کنید شما بالای یک پل ایستاده اید روی این پل زندگی شماست، هر آنچه که به آن مشغولید و برایتان اهمیت دارد، چیزهای بسیاری برایتان مهم هستند، کار، تحصیل، مذهب روابط فردی، خانواده تان و ... از پایین پل هم چند قطار باری در حال عبور هستند شما خصوصیات قطارهای باری را می دانید، روی آن باز است ، سر و صدای زیادی دارد و موادی مانند زغال زنگ حمل می کند، اما این قطارهای باری در زندگی شما مانند ذهنتان عمل می کنند و چیزهایی مانند افکار و احساساتتان را حمل می کند مثلا در یکی از واگن های آن این فکر است که فلان غذا آلوده است، پایم نجس است، لباسم کثیف است و ..، یک خورشید گاهی اوقات برخی از این واگنها را روشن می کند و دقیقا روی آن می تابد ، خورشید موقعیت ها و شرایطی از زندگی شماست که این افکار بیشتر در ذهنتان وارد می شوند و درگیری بیشتری دارید(مواقعی که نیاز به انجام اعمال مذهبی و یا خوردن و پوشیدن چیزی دارید، ورود به دستشویی های عمومی)، به محض اینکه خورشید یکی از واگن ها را روشن کرد،و به محض اینکه واگن این قطار با سر و صدا به پل نزدیک می شود ، به خاطراینکه از محتویات واگن سر دربیاورید خودتان را از بالای پل پرت می کنید توی واگن، اما وقتی در واگن افتادید چه اتفاقی می افتد؟ غیر از این است که همه تنتان با زغال سنگ آغشته می شود و جز آن چیزی نمی بینید؟ این درست مثل وقتی است که واگنی که افکار و احساساتتان را حمل می کند، نور خورشید روی آن تابیده است، با سرعت به سمت شما می آید و سر و صدایش هم خیلی اذیتتان می کند را می بینید که نزدیک می شود خودتان را از بالای پل به داخل آن پرت می کنید، الآن در واگن هستید و فقط افکارتان را می بینید مثل آن که حقیقت محض است و اتفاق دیگری که افتاد این است که از آنچه در بالای پل مشغول آن بودید باز می مانید، از انتخاب های دنیای بیرونی، از مذهب، تحصیل، خانواده، کارتان، از رابطه با دوستان و همکارانتان، و ...؛ به خاطر آنچه در ذهنتان می گذرد پشیمان می شوید. اما اگر همچنان که بالای پل ایستاده اید و به کارهایتان مشغولید اجازه دهید، این قطارها بیایند سر و صدا و اذیتشان را بکنند، خودشان هم می روند، ممکن است باز هم قطار دیگر که حامل فکری جدید است بیایدولی شما فقط آنها را از بالای پل مشاهده می کنید ولی با آنها قاطی نمی شوید البته اذیت می شوید ولی مطابق با آنها عمل نمی کنید ذهن شما از دنیای واقعی و بیرونی جداست. خب قرار شد به افکارتان فقط نگاه کنید اما در بالای پل چه کاری باید انجام دهید؟ در ابتدا نمی خواهم تغییرات مهم ایجاد کنید این هفته سعی کنید تنها معنای استعاره را خوب متوجه شوید، افکاری که به ذهنتان می آید را دقیقا بشناسید تا بتوانید افکار و احساساتتان را فقط به عنوان یک فکر بپذیرید و نباید با آنها قاطی شوید. در مکاتبات بعدی به این نکته خواهیم پرداخت که اگر با افکارتان قاطی نشوید باید چه کار کنید و در بالای پل چه کاری انجام دهید. اگر توانستید ذهنتان را به مثابه ی واگن های قطار در حال حرکت مشاهده کنید، می توانید تجربیات این هفته تان را مجددا با سایت مکاتبه کنید، و با ذکر نام مشاور، قدم به قدم مشکلتان را پیگیری کنید .



ارسل تعليقاتك
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.