انقلاب، آفت‌ها، رسالت ما (1)

چه شد که انقلاب شد؟

این نکته واضح و مبرهن است که پهلوی را نه امام خمینی و نه مردم ایران سرنگون نکرد بلکه پهلوی به دست خود پهلوی سرنگون شد و این سرنوشت محتوم هر حکومتی است که بیکفایتی حاکمان با فساد اطرافیان و ظلم وابستگان به حکومت در آمیزد.
Wednesday, January 27, 2021
الوقت المقدر للدراسة:
موارد بیشتر برای شما
چه شد که انقلاب شد؟
یکی از سؤال های اصلی در مورد سلسله های مختلفی که در تاریخ ایران و حتی جهان وجود داشته است مسئله علت سقوط این حکومت ها بوده است. معمولا سه عامل مشترک به عنوان عوامل سقوط شناخته می شوند؛ آن سه عامل دقیقا همان سه عاملی است که در کتاب های درسی دوران مدرسه در پایان آشنایی با هر سلسله می خواندیم تا آنجا که امروزه همه ما می دانیم که سلسله ها به سه دلیل بی‌کفایتی پادشاهان، فساد اطرافیان و ظلم درباریان ساقط شده‌اند.
 
در مورد حکومت پهلوی نیز همین سه دلیل باعث شد تا مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) حرکتی را شروع کند که اگر چه از 15 خرداد 1342 تا 22 بهمن 1357 به طول انجامید اما در نهایت باعث شد تا حکومت ژاندارم منطقه[1] و سلسله مورد حمایت ابرقدرت‌ های جهان، مخصوصاً امریکا در منطقه خاتمه پیدا کند و پادشاهی 2500 ساله در ایران جای خود را به یک حکومت مردمی و دمکراتیک بر مبنای اسلام بدهد.
 
با کنکاش و تحلیل تاریخ پهلوی به عنوان آخرین سلسله پادشاهی ایران به راحتی به اسنادی دست پیدا می کنیم که نشان می دهد همان سه دلیل یعنی بیکفایتی پادشاهان، فساد اطرافیان و ظلم درباریان باعث شد سلسله پهلوی فقط با دو پادشاه به نقطه پایان برسد و برخلاف سلسله های بلند مدت تر قبل مانند صفویه و یا قاجار خورشید خوشی هایش زود رو به افول بگذارد؛ جالب این است که این سلسله که هر سه عامل را در کوتاه ترین زمان در خود جمع کرده بود در ظاهر تلاش می کرد تا خود را از هر سه عامل بری نشان داده و به عنوان سلسله ای مقتدر و پاک دست خود را معرفی کند؛ اما تورق تاریخ نگاشته شده توسط اطرافیان شاهان پهلوی مانند ارتشبد حسین فردوست می تواند واقعیت های دربار پهلوی را بیش از پیش بر همگان مشخص نماید.
 
چه شد که انقلاب شد؟
 

1. بی ‌کفایتی پادشاهان

شاید اگر واژه بی کفایتی را در ادبیات تاریخ سیاسی ایران پی بگیرید مصادیق زیادی برای آن پیدا کنید، شاه سلطان حسین صفوی و پادشاهان قاجار با آن فجایع تاریخی مثل تقدیم ایران به افغان ها و عقد قراردادهایی مانند رویتر، ترکمانچای و عهدنامه گلستان نمادهای بارز بی کفایتی پادشاهان آن زمان هستند، اما با همه این ها به عقیده نگارنده هنوز قاجار و اواخر صفویه مقابل دوران پهلوی شرف دارد و می‌ توان گفت که آن دوره به مراتب بهتر از دوره شاهنشاهی دودمان پهلوی بر ایران بوده است.
 
پهلوی ها مخصوصا رضاخان ژست به ظاهر قلدرمآبی داشتند، آن ها تلاش می کردند تا با عربده کشی خود را انسان های استواری در راستای منافع ملی جا بزنند اما این عربده کشی ها فقط در مقابل مردم پا برهنه بود و در آن دوره دم تکان دادن برای ابرقدرت‌های دنیا یک رویه مرسوم بود و دو پادشاه پهلوی به جای آنکه باقدرت بر روی منافع ایران پافشاری کنند به صرف یک درخواست به راحتی منافع کشور را آن هم نه در مقابل چیزی بلکه در مقابل یک هورای پوچ می فروختند؛ این همان چیزی است که وجه برتری قاجار نسبت به پهلوی می‌تواند باشد؛ قاجاریان با همه بی‌کفایتی و حماقت اما اگر طلایی برباد می‌دادند لا اقل لُنگی می‌ گرفتند، اما پهلوی همان لنگ را هم نمی گرفت ؛ به‌ عنوان ‌مثال در زمانی که قرار شد راه ‌آهن که برای ایرانیان در جهت حمل‌ونقل بار و مسافر از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود ساخته شود باوجود آنکه حامیان راه ‌آهن شرق به غرب بسیار زیاد بود و تقریباً همه کارشناسان این خط آهن را برای ایران مفید می‌ دانستند اما رضاخان با توجه به دستور و خواست انگلیس‌ ها راه ‌آهن جنوب به شمال را تصویب و اجرایی کرد و این به آن دلیل بود که انگلیس‌ ها برای رسیدن به نفت قفقاز و نیز جابه ‌جایی بار و تسلیحات برای برقراری موازنه با قوای روس به راه آهنی احتیاج داشتند که بار و نفرات ارتش بریتانیا را از بندر عباس به شمال ببرد و همین شد که رضاخان منافع دراز مدت ایران را به منافع مدت ‌دار انگلستان فروخت؛ تا آنجا که دکتر محمد مصدق که آن روزها نماینده مردم تهران در مجلس بود در خاطرات خود به همین نکته اشاره می‌کند و می‌نویسد: ما راه ‌آهن را برای انگلیس‌ ها ساختیم و این خط آهن به درد ایران نخواهد خورد. در آور تر اینکه رضاخان بخش عمده‌ ای از هزینه این راه ‌آهن را مستقیم از جیب مردم و با افزایش مالیات بر معاش روزانه مردم تأمین کرد؛ مالیاتی که هیچ بازگشتی به زندگی مردم آن زمان نداشت.[2]
 
اخراج شاه از مملکت
خوش‌خدمتی ‌های ابلهانه رضاخان و بی‌ کفایتی او تا آنجا ادامه پیدا کرد که در شهریور 1320 و پس از اشغال ایران توسط متفقین دولت بریتانیا با لحنی تهدید آموز به او برای ترک سلطنت التیماتم داد و او مجبور به ترک کشور به همراه یازده نفر از نزدیکانش شد. نکته خفت‌ بار تر اینکه با آنکه رضاخان به راحتی و بدون مقاومت در برابر خواست انگلیس‌ها تسلیم شده بود اما با این حال حتی در مورد محل اقامت پس از سلطنت هم از خود اختیاری نداشت و علی‌ رغم میل به سکونت در یکی از کشورهای امریکای لاتین مثل آرژانتین مجبور به استقرار در جزیره موریس شد و سر انجام پس از خواهش‌ های فراوان از انگلیس‌ ها او را به مکانی بهتر یعنی شهر ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی منقل کردند و او در همان شهر در غربت و تنهایی و پس از تحمل خفت و خواری فراوان درگذشت.[3]
 
چه شد که انقلاب شد؟
 
ننگ شاهنشاهی
دوره محمدرضا از دوره رضاخان نیز خفت‌ بار تر بود و اوج بی‌کفایتی او در پذیرش قرارداد ننگین کاپتالسیون خود را نشان داد؛ قراردادی که به موجب آن آمریکایی ‌ها آزادانه به جولان و جنایت در ایران می ‌پرداختند و هیچ دادگاهی در ایران حق ورود به جرائمی که آن ‌ها در کشور مرتکب می‌ شدند نداشت و از آن طرف اگر یک ایرانی در خانه خود نسبت به تبعه آمریکایی جرمی مرتکب می‌ شد و با کاری خلاف منافع امریکا انجام می ‌داد در دادگاهی آمریکایی محاکمه می ‌شد و این یعنی به تعبیر امام راحل سگ آمریکایی بر مرجع تقلید ایرانی ارجح است.
 
یکی از نکات ننگین این قرارداد این بود که این قرارداد بر خلاف رویه مرسوم و قانونی تصویب قرارداد های خارجی و صرفاً با اعمال نفوذ آمریکایی ‌ها به تصویب رسید؛ این لایحه که به موجب آن مستشاران و دیگر اتباع آمریکایی در ایران از مصونیت مطلق برخوردار بودند در تاریخ 13 مهرماه 1342 در کابینه اسدالله علم نخست‌ وزیر وقت پهلوی به تصویب رسید و در مردادماه سال بعد قبل از رفتن به مجلس شورای ملی بر خلاف رویه قانونی در مجلس سنا به تصویب رسید و اجرایی شد و برای درست کردن صورت قانونی در 21 مهرماه همان سال توسط حسنعلی منصور به مجلس شورای ملی فرستاده ‌شده و تصویب شد.
 
این بی‌ کفایتی ‌ها به اعتراضات از هم گسسته‌ ای منجر شد که حرکت امام و سخنرانی آتشین او در تقابل با این بی‌ کفایتی ‌ها تبدیل به نخی برای تسبیح اعتراضات و قیام مردم شد که بعد از 15 سال در 22 بهمن 1357 شیرازه پهلوی را از هم پاشید.
 
امام در سخنرانی تاریخی خود با حمله مستقیم به امریکا همه ارکان تأثیرگذار را به یاری طلبیدند و فرمودند:
 آقا، من اعلام خطر می‌کنم! ای ارتش ایران، من اعلام خطر می‌کنم! ای سیاسیون ایران، من اعلام خطر می‌کنم! ای بازرگانان ایران، من اعلام خطر می‌کنم! ای علمای ایران، ای مراجع اسلام، من اعلام خطر می‌کنم! ای فضلا، ای طلاب، ای مراجع، ای آقایان، ای نجف، ای قم، ای مشهد، ای تهران، ای شیراز، من اعلام خطر می‌کنم!... اگر مملکت ما اشغال آمریکایی است پس بگویید!... تمام گرفتاری ما از این امریکاست! تمام گرفتاری ما از این اسرائیل است! اسرائیل هم از امریکاست.[4]
 
چه شد که انقلاب شد؟
 
خیرات ایران
بی کفایتی پادشاهان پهلوی به همین جا ختم نشد و آن ها بعد از دادن امتیاز های بی حد و حصر از قبیل کاپتالاسیون به خیرات ایران روی آوردند و از شرق و غرب نقاط استراتیژیک ایران را به همسایگان تعارف می زدند؛ منطقه استراتیژیک آرارات در ترکیه، دشت 3000 کیلومتری ناامید در افغانستان، حق کشتیرانی در اروند خروشان و کل استان بحرین که به عروس ایران مشهور بود فقط بخشی از زمین هایی است که به عناوین مختلف در قرارداد سعدآباد و سایر قراردادها به کشورهای اطراف پیشکش شد؛ علاوه بر این ها حق بازگشت «قصبه فیروزه» و منطقه «خلیج حسین‌قلی» به ایران را که طبق قرارداد ۱۹۲۱ مسلم و قانونی بود مسکوت گذاشته شد و علاوه بر آن پادگان‌ های ایران در مناطق مرزی با شوروی را هم از نیرو خالی کردند، در اهمیت قصبه فیروزه همین بس که در حال حاضر آنجا ییلاق عشق‌ آباد پایتخت فعلی ترکمنستان است. علاوه بر زمین ها منابع مختلفی مانند معادن و منابع آب نیز در سبد خیرات وجود داشت که خود قصه پر غصه ای است.
 
ماجرای نفت
رضاخان که برای سفید نشان دادن دوران خود طبق رسم سیاست ناچار به سیاه نمایی ادوار پیش از خود بود دولت قاجار را به مفت فروشی نفت متهم کرد و در اقدامی به ظاهر شجاعانه به صورت یک طرفه زیر میز قرار داد دادرسی که یک قرار داد کشف و استخراج نفتی از دوره مظفر الدین شاه بود زد و در 1311 آن را کان لم یکن دانست؛ اما خود او پس از مدتی که به پیسی خورد قراردادی خفت بارتر از قرارداد دادرسی را با سرجان کدمن رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس امضا کرد که به موجب آن 90 درصد از نفت ایران به دولت انگلستان و ده درصد آن به دربار پادشاهی ایران تعلق می گرفت! این قرار داد که به قرار داد 1933 معروف شده بود تنها بارقه های امید برای گامی نو در صنعت نفت را از بین برد و تا شروع نهضت ملی شدن صنعت نفت انگلیس ها به غارت نفت ایران مشغول بودند. جالب این است که استخراج نفت توسط دولت انگلستان کاملا محرمانه بود و حتی دربار ایران نمی دانست که آیا واقعا در حال دریافت 10 درصد از عایدات نفت است و یا این نیز یک دروغ انگلیسی است! این قرار داد تا نهضت ملی شدن صنعت نفت ادامه پیدا کرد و بعد از کودتای 28 مردد قرار دادی با نام «کنسرسیوم» جانشین این قرار داد ننگین شد.
 
خلاصه آنکه با آن همه خوش‌خدمتی پهلوی به آمریکایی‌ها بی‌کفایتی آن‌ ها به حدی بود که حتی پس از براندازی نظام سلطنت اربابان آمریکایی و انگلیسی آن‌ ها حاضر به پذیرش آن‌ ها نشدند و مرگ در غربت و تنهایی سرنوشت آن‌ ها شد.
 

2. فساد اطرافیان

بی کفایتی دو پادشاه پهلوی تنها به سیاست خارجی محدود نبود بلکه آن ها حتی توان و یا اراده ای برای کنترل اطرافیان خود نداشتند و دربار پهلوی از جهات مختلف اقتصادی، اخلاقی و سیاسی دچار فساد گسترده و سیستامتیک بود. البته این فساد علاوه بر بی کفایتی دلیل دیگری هم داشت و آن هم فساد شخص شاه بود که باعث می شد دهانش در مقابل دیگران بسته باشد.
 
چه شد که انقلاب شد؟
 
فساد اقتصادی دربار
فساد اقتصادی جزء لاینفک دربار پهلوی بود و آنگونه که در اسناد و مصاحبه ها وجود دارد دربار از شخص شاه گرفته تا هرکسی که امکانی برایش وجود داشت تلاش می کرد تا آنجا که می تواند جیب خود را از خزانه ملت پر کرده و کیسه‌ های بزرگی برای مایملک مردم بدوزد.
 
این آش آنقدر شور بود که «آرتور میلسپو» حقوقدان و کارشناس مالی آمریکایی که در سال‌های ۱۹۲۲–۱۹۲۷ و ۱۹۴۲–۱۹۴۵ برای اصلاح مالیه به استخدام دولت ایران درآمده بود درباره شخص رضاشاه و فساد اقتصادیش می نویسد: رضاشاه روی هم رفته، مملکت را پاک دوشید؛ روستاییان، عشایر و زحمت کشان را بیچاره کرد و از زمین ‌داران باج‌ های هنگفت گرفت. در عین آنکه اقداماتش طبقه جدید «سرمایه‌داران و تجار»، انحصارگران، پیمان کاران و مقربین سیاسی را غنی ساخت؛ تورم، مالیات ‌های سنگین و دیگر عوامل، سطح زندگی مردم را کاهش دادند.[5]
 
رضاخان در دوران پادشاهی خود تا آنجا از اموال مردم و خزانه دولتی از طرق مختلف نامتعارف و غیر قانونی تساحب نمود که به سرمایه دار ترین فرد ایران تبدیل شد و در هنگام مرگ چیزی در حدود سه میلیون پوند و یک و نیم میلیون هکتار زمین به همراه 69 میلیون تومان وجه نقد را در ملکیت خود داشت.[6]
 
او علاوه بر آنکه به صورت مستقیم به چپاول عمومی مردم می‌ پرداخت دست اطرافیان خود را برای این کار باز گذاشته بود تا آنجا که وزیر مختار بریتانیا در گزارشی می نویسد: او همچنان در کار انباشت ثروت از راه ‌های مشکوک است و فرماندهان ارشد نظامی خود را نیز در کار آزاد گذاشته‌است؛ و در عین حال، از هیچ فرصتی برای بی‌اعتبار کردن فرماندهان در صورت سوظن نسبت به قدرت گرفتن آن‌ها از طریق اندوختن ثروت پرشمار برای بهره‌گیری شخصی، فروگذار نمی‌ کند. البته اگر آن ‌ها سهم عمده‌ ای از ثروت به دست آمده را به شاه بدهند، او نیز از دزدی‌ های آن‌ ها چشم پوشی خواهد کرد. وی می‌ افزاید: رضاشاه نسبت به ثروت حریص و طمع کار است و از دیدگاه او هر وسیله ‌ای برای کسب پول و زمین مطلوب است… جاده جدید منتهی به چالوس با هزیه هنگفتی ایجاد شده، صرفاً برای ارضای هوس شخصی وی بوده ‌است.[7]
 
باج سبیل عنوان رایجی بود که در دوران رضاشاه هرکس از درباریان تا نظمیه‌ چیان خورده پا، به فراخور توان خود از آن چشم پوشی نمی کردند و این در حالی بود که چون از بالا تا پائین حکومت با آن سرخوش بودند صدای کسی بلند نمی شد؛ جالب این است که باج سبیل برای بعضی حکم تفریح داشت و شخصیت های که به ظاهر احتیاجی به این باج نداشتند باز هم از خیر آن نمی گذشتند.
 
 چه شد که انقلاب شد؟
 
دوره محمد رضا از دوره رضا شاه چیزی کم نداشت او نیز مانند پدرش به ادامه ثروت اندوزی خود ادامه داد تا آنجا که زمان فرار از ایران چیزی در حدود 62 میلیون دلار به همراه مقادیر قابل توجهی طلا و جواهرات از ایران خارج کرد. البته این فقط پولی است که در روز آخر با خود خارج کرده و به تاراج برده اند وگرنه پول هایی که تا قبل از بالا گرفتن انقلاب به خارج منتقل شده بود تا 20 میلیارد دلار تخمین زده می شود.[8]
 
تنها تفاوت محمد رضا باپدرش در میزان اقتدار ظاهری بود او در مقابل خواهرش اشرف و همسرش فرح دیبا خلع سلاح بود و همین امر باعث شده بود تا از کنار مفاسد بی حد و مرز آن ها به راحتی عبور کند. سیا در گزارشی درباره فساد خاندان پهلوی می‌ نویسد: اخیراً رئیس یکی از بزرگترین بانک‌های ایران به یکی از مقامات سفارت گفته که چندی پیش، توجه شاه را به یکی از معاملات اشرف جلب کرده بود. گفته بود اگر جزئیات این معامله علنی شود، بازتاب منفی خواهد داشت. شاه به این گزارش توجهی نکرد. رئیس بانک می‌ گفت اگر کسی دیگر جز اشرف این کار را کرده بود، ده سال حبس می ‌کشید.[9]

فعالیت های اقتصادی کلان مانند واردات و صادرات و نیز تاسیسس شرکت ها و کارخانه ها یکی دیگر از بسترهای فساد اقتصادی خانوان بهلوی بود. شرکت ‌های بزرگ برای واردات، صادرات و نیز تعامل با دولت نیاز به مجوز داشتند. مجوزهای دولتی فقط به تعداد معدودی از شرکت‌ ها داده می‌ شدند، به این بهانه که تولید کارخانجات بیش از اندازه نشود. برای گرفتن و نگاه داشتن یک مجوز نیاز بود که سران شرکت با افراد با نفوذ در تهران رابطه برقرار کنند. در زمینه مجوزها و دیگر مسائل روایت‌های معتبری در مورد مقامات بالا همچون شاهدخت اشرف و پسرش شهرام وجود دارد. مثلاً اینکه این افراد با نفوذ ۱۰ درصد یا بیشتر از یک شرکت جدید التاسیس را به‌طور مجانی می‌ گرفتند تا مجوز آن را تضمین کنند. این گونه اقدامات و دیگر انواع فساد به شدت قیمت فروش محصولات داخلی را افزایش می‌ داد و در نتیجه بازار آن‌ ها را در داخل و خارج محدود می‌ کرد.
 
فساد اخلاقی
مسائل اخلاقی دربار پهلوی از شخص شاه گرفته تا افسران و درجه داران چیزی کمتر از فساد اقتصادی نداشت؛ البته از انصاف نباید گذشت که خود رضاشاه در دوران خود به فساد محمدرضا نرسید و بیشتر به جمع کردن مال و غارت مشغول بود؛ هرچند پایه فساد در ایران با کشف حجاب رضا خانی گذاشته شد.
 
محمدرضا اما مسئله اش با رضاشاه فرق می کرد؛ او عیاشی را در آموزه های تربیتی خود آموخته بود؛ نقل است که مادرش به او توصیه می کرده است که به هر چمن که رسیدی گلی بچین و در هر شهری که رفتی دختری را بو کن شاید دیگر گذرت به آن چمن و یا شهر نیفتاد؛ این آموزه ها در کنار تمرکز قدرت در جوانی عیاش شاه را غرق در فساد کرد.
 
بعد از بازگشت محمدرضا از سوئیس و برای حفظ پرستیژ خاندان شاهنشاهی رضاشاه به ملکه مادر دستور داد تا زنی مناسب را برای محمدرضا پیدا کنند تا هروقت هوس کرد به او مشغول شود تا موردی درخور خاندان شاهنشاهی برای ازدواج او فراهم شود؛ به همین خاطر عده ای از اهل دربار زنی مطلقه به نام فیروزه را که از خانواده ساعد مراغه‌ ای بود به ملکه مادر معرفی کردند و او حاضر شد در قبال دریافت ماهانه سیصد تومان به عنوان ساپورت جنسی محمدرضا تا زمان ازدواج با او باشد.
 
جالب تر آنکه حتی نوامیس رجال دربار و مجلس نیز از دایره شهوترانی محمدرضا خارج نبودند که نمونه آن پروین غفاری دختر میرزا حسین غفاری همدانی یکی از کارمندان عالی رتبه مجلس شورای ملی بود که با دلالی حسین فردوست برای شاه جفت و جور شد و کار تا حاملگی پروین هم پیش رفت.
 
 چه شد که انقلاب شد؟
 
ورد اسدالله علم به دستگاه دربار و مَچ شدن او که خود یک زن باره عیاش بود شاه را وارد فاز جدیدی از عیاشی و شهوترانی کرد و مسیر آمد و شد فاحشه های بین المللی به دربار شاهی ایران باز نمود. او با معرفی مستمر مدل های غربی و دختران زیباروی ایرانی از بازیگران گرفته تا زیبا رویانی که به فساد دربار پا می دادند ذائقه شاه را هر روز بیشتر تحریک می کرد او در خاطرات خود می نویسد: یک روز با شاه «درباره دوستان مؤنث، گپ» می‌زدیم. شاه از پیر شدن معشوقه‌ ها صحبت می ‌کرد و افزود «با وجود همه اینها اگر این سرگرمی‌ها را هم نداشتیم به کلی داغان می ‌شدیم.» علم نیز که در فساد جنسی دست کمی از شاه نداشت در تأیید شاه گفته بود: «همه مردانی که مسئولیت های خطیر به عهده دارند نیاز به نوعی سرگرمی دارند و به عقیده من مصاحبت جنس لطیف تنها چاره کارساز است.»[10]
 
بیان ابعاد فساد اخلاقی شاه شرم آور است اما از آنجا که تاریخ باید بماند چاره‌ ای جز گفتن پاره ای از واقعیات نیست؛ یکی از واقعیتها آن چیزی است که علی شهبازی از افسران گارد شاهنشاهی نقل می کند او که تا آخرین لحظات همراه شاه بود در خاطرات خود می نویسد: تشکیلاتی ویژه برای سرگرمی شاه درست کرده بود که اعضای آن سازمان عبارت بودند از خود علم، افسانه رام، سیروس پرتوی، امیر متقی، ابوالفتح آتابای، کامبیز آتابای، هرمز قریب، سلیمانی، سرهنگ جهان‌بینی، عباس حاج فرجی، حسین حاج فرجی، ابوالفتح محوی، خانم آراسته و سرهنگ اویسی، تعدادی خارجی هم با آن ها همکاری داشتند. این تشکیلات یک بودجه سرسام‌آور داشت.» او درمورد وظیفه این تشکیلات می‌گوید: «کارشان این بود که خانم‌های شوهردار و دختران بخت برگشته و یا همسران و دختران کسانی را که می‌خواستند مقامی بگیرند، برای شاه بیاورند.[11]
 
شاه حتی به زنان غیر فاحشه تهران هم رحم نمیکرد و کسانی مانند حسین فردوست شمس، علم، اشرف، عبدالرضا و هوشنگ دولو مامور یافتن و اسکان زنان زیبا روی تهران در نزدیکی های دربار بودند تا مبادا شبی شاهنشاه هوس کند و چیزی در چنته نداشته باشند و اسفبار تر اینکه خرج تمام این کثافت کاری های اعلی حضرت به پای دربار و در لیست مخارج جاری دربار می آمد.
 
جنون جنسی در شخص شاه به آنجا رسیده بود که او گاه به کارهای نامتعارفی مانند پرسه زدن ناشناس در خیابان ها البته نه در زمان پادشاهی بلکه در دوران ولیعهدی می پرداخت و این کار به شدت مورد انتقاد کسانی بود معتقد بودند که این گونه رفتارها در شان ولیعهد نیست.
 
بستگان فاسد دربار
فساد اخلاقی فقط به خود محمدرضا محدود نمی شد و حتی همسران شاه از فاش شدن روابط نامشروعشان ابائی نداشتند؛ فوزیه همسر اول محمدرضا به تلافی خیانت های محمدرضا با تقی امامی دوست شد به گونه ای که کار به جاهای باریک کشید و فرح نیز در فساد اخلاقی پرده حیا را دریده بود؛ او با فریدون جوادی رابطه نامشروع علنی داشت تا جایی که وقتی مورد اعتراض اطرافیان قرار می گرفت به صراحت می گفت من اختیار پائین تنه ام را دارم و این را به محمدرضا هم گفته ام! او حتی علی انصاری را به خاطر اعتراض به روابط نامشروع به مرگ تهدید کرد و در بیمارستان قاهره درحالی که همه کادر درمان از رفتارهای او مطلع بودند به روابط گُتره ای خود ادامه می داد. این روابط حتی بعد از اخراج از ایران و سرگردانی در بلاد غربت نیز ادامه داشت و فرح بدون این رابط نمی توانست زندگی کند.
 
 چه شد که انقلاب شد؟
 
علاوه بر همسران شاه سایر نزدیکان نسبی و سببی او نیز به فساد آلوده بودند؛ اشرف پهلوی را می توان ملکه سکس نامید! او حتی به اندازه چند ساعت هم توان نگه داری خود را نداشت، به گونه ای که در مواقعی که هوس رابطه نامشروع به سرش می زد به هر وسیله ای شخصی را فراهم می کرد؛ او حتی برخلاف شون خانواده شاهنشاهی یک بار در هنگام رابطه با یکی از کارگران استبل دستگیر و به حضور شاهنشاه برده شد. شمس و اشرف علاوه بر فساد شخصی به دلالی برای محمد رضا هم مشغول بودند و از این طریق از او اخاذی میکردند.
 
سایر درباریان نیز از اسدالله علم گرفته تا افسران گارد شاهی همه مجاز بودند تا به هر نحو ممکن به فساد و شهوت رانی بپردازند تا آنجا که طرف داران علم تنها نقطه نقد او را زن بارگی او می دانند. ماجرای فساد اخلاقی در دربار پهلوی سر دراز دارد و با این چند خط به سر انجام نمی رسد و فقط مشتی را نمونه خروار نوشتیم.
 
فساد سیاسی
فساد اقتصادی و فساد اخلاقی در یک جامعه می تواند محصول یک فساد سیاسی سیستماتیک باشد و یا بالعکس؛ یک فساد سیاسی سیستماتیک می تواند بستر یک فساد اقتصادی و اخلاقی فراگیر بشود؛ اما هرجور که به ماجرا نگاه کنیم دربار پهلوی به شدت درگیر فساد سیاسی بود که شاید هیچ گوشه از تاریخ این سطح از فساد را نتوان پیدا کرد.
 
انتصابات سفارشی
 انتصابات سفارشی اصلی ترین مشکل سیاست ایران در دوران پهلوی بود. در آن دوران هرکس به طریقی به شاه نزدیک می شد می توانست برای خود و اطرافیان خود پست و سمتی بگیرد؛ به عنوان نمونه سرلشکر آزاد برای آنکه بتواند به امیال سیاسی خود دست پیدا کند دخترش گیلدا را طعمه کرد و در سفری که شاه به اصفهان داشت او را که از زیبایی منحصر به فردی برخوردار بود در تور محمدرضا انداخت؛ البته او بخاطر رقابتی که بین گیلدا و فرح پیش آمد نتوانست به اهداف خود برسد اما روال برای گرفتن منصب در دربار پهلوی همین بود؛ یا باید دم اشرف، شمس و یا فرح را می‌دیدند و یا به نزدیکان شاه یا خود محمد رضا باج سبیلی می دادند و به نحوی در دل محمدرضا جا باز می کردند و در واقع اصلی به اسم شایسته سالاری اصلا مفهومی نداشت.
 
سیاست غیر رسمی و قانون پشت پرده
در دوره پهلوی در ظاهر ساختار مملکت دارای یک چارچوبه مشخص و رسمی بود یعنی عدلیه، دولت و مجلس سه رکن اصلی رژیم بودند و نهادها و سازمان های مختلف زیر مجموعه این سه مشغول به فعالیت بودند و در ظاهر انتخابات های مختلفی برای مشخص شدن نمایندگان برگزار می شد؛ اما واقعیت این بود که همه چیز پشت پرده کاخ‌ های محمد رضا مشخص می شد. درآن دوران سیاست کاملا غیر رسمی بود و تمام این نهادها به حالتی فرمایشی در آمده بودند و در امور کلان و حتی در بسیاری از امور خورد استقلالی نداشتند.
 
 چه شد که انقلاب شد؟
 
ریچارد کاتم مامور سفارت امریکا در ایران در یکی از گزارش های خود می نویسد: رضاشاه و محمدرضا شاه قلب حکومت مشروطه، یعنی مجلس را تبدیل به یک تشکیلات فرمایشی کردند که تنها وظیفه‌اش، تصویب دستورها و فرامین آن ها بود. هیات دولت و قوه قضائیه نیز استقلال تصمیم‌گیری و عمل را نداشتند و هرگاه تصمیم خلاف نظر شاه اتخاذ و یا اقدامی خلاف نظر او انجام می‌شد، به شدت با آن ها برخورد می‌گردید. نتیجه مخالفت با در بار در زمان پهلوی همان بود که بر سر شهید مدرس آمد ، او را با یک انتخابات فاسد از مجلس بیرون کردند و سپس بدون دادگاه شایسته او را به کاشمر تبعید و در آنجا به قتل رساندند.
 
تصمیمات امریه ای
یکی از مسائلی که در دوران پهلوی باید به دقت به آن توجه کرد سیاست امریه ای بود. سیاست امریه ای به این معنا بود که ابرقدرت های جهان به راحتی با یک دستور محترمانه آنچه را که می خواستند در ایران انجام می دادند و این سیاست تا آنجا پیش رفت که دامن خاندان شاهنشاهی را نیز گرفت و خود رضاشاه مجبور به ترک ایران شد؛ ماجرا از این قرار بود که پس از اشغال ایران، بریتانیا پیامی برای رضاشاه ارسال کرد در آن پیام آمده بود: مکن است اعلی‌حضرت لطفاً از سلطنت کناره‌گیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلی‌ حضرت تصور کنند که راه‌ حل دیگری وجود دارد. با همین دو خط رضاشاه ایران را رها کرد و با خفت بارترین حالت از راه زمین و دریا از ایران خارج شد ننگ بارتر این که او را علی رغم میل باطنیش به جزیره موریس فرستادند که از ابتدائی ترین امکانات برای یک زندگی راحت برخوردار نبود.
 
خفقان رسانه ای
شاید تصور این همه فساد در قالب یک حکومت کمی سخت باشد؛ اما وقتی رسانه در ساختار سیاسی و فرهنگی کشور وجود نداشته باشد هر فسادی به راحتی ممکن است؛ چرا که کسی از آن مطلع نخواهد شد؛ در بخش قابل توجهی از حکومت پهلوی در کل ایران 5 خبرنگار زن و کمتر از 20 خبرنگار مرد وجود داشت و تنها ابزار در اختیار آن ها 8 روزنامه و مجله ای بود که باید مطابق میل حکومت می نوشتند؛ این را بگذارید در کنار بی سوادی 80 درصدی جمعیت ایران که حتی توان خواندن آن میزان از روزنامه  مجلات موجود را هم نداشتند، آن وقت میزان تاثیرگذاری همان 8 روزنامه را خواهید دید. در چنین شرایطی شاه و دربار در حاشیه ای کاملا امن قرار دارشتند و کوچکترین اعتراضی را نیز با زور سر نیزه خفه میکردند.
 
 چه شد که انقلاب شد؟
 
دایره مفاسد سیاسی، اقتصادی و اخلاقی و سایر مفاسد خاندان پهلوی خود یک مثنوی هفتاد من است که نه در این نوشته که در چندین جلد کتاب نیز به رشته تحریر در نخواهد آمد و شاید این بخش از تاریخ هیچ گاه به صورت کامل بیان نگردد.
 

3. ظلم درباریان

بی کفایتی پادشاهان و فساد و ویژه خواری اطرافیان شاه ثمره اش این شد که درباریان و وابستگان به حکومت از افسران گارد شاهی گرفته تا آجان جزء شهربانی هرکدام به فراخور حال خود اقدام به ظلم به مردم می کردند و همین ظلم از قلب تهران تا روستاهای دور افتاده ادامه داشت. سعدی شیرازی در تبیین سلسله مراتب ظلم حکایتی را نقل می کند او می نویسد:
 
آورده ‌اند که انوشیروان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده؛
 
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ[12]
 
خلاصه آنکه در زمانی که پادشاهان پهلوی به جای سیب دهان برای تمامی مملکت باز کرده بودند دیگر غلامان آنچه از گوشه لب آن ها می ریخت به غارت می بردند و تازیانه ظلم را بر هر گرده ای که خمیده بود روا می داشتند.
 
ظلم مالی
ظلم های مالی در دوران پهلوی منحصر به خاندان شاهی و اطرافیان آن ها نبود و باج سیبیل به عنوان یک چیز معمول در میان وابستگان به دستگاهای دولتی امری مرسوم بود؛ آجان ها معمولا به صورت ماهیانه چیزی را از کسبه محل اخاذی می کردند و قهوه خانهها و کافه ها برای راحتی از شر آن ها چای و صبحانه ای را برای آن ها کنار می گذاشتند، در دوره کشف حجاب نیز خانواده های متشخص برای آنکه خانواده هایشان در امنیت به سر ببرند دم قزاق ها و آجان ها می دیدند که مبادا در خیابان چادر از سر ناموس آن ها بکشند.
 
خوانین علاوه بر مالیاتی که از رعیت برای دربار جمع می کردند تا آنجا که جا داشت از حاصل رعیت می چاپیدند و در انبارهای خود ذخیره می کردند. در شهرهایی مانند اصفهان و شیراز کسانی مانند صارم الدوله به راحتی قصبات و روستاها را به بهانه مالیات نداشته و نداده غصب می کردند و بعد به قیمت های گزاف می فروختند؛ خلاصه آنکه هرکس دستش به تمبان حکومت بند می شد نشیمنگاهش گرده مردم بود.
 
چه شد که انقلاب شد؟
 
قلدرمآبی
قلدرمآبی و خان و خان بازی یکی دیگر از جلوه های ظلم درباریان و وابستگان به حکومت در دوران پهلوی بود؛ این روحیه که از روحیه رضاخانی سرچشمه می گرفت تقریبا در همه ارکان و تمام شاخه ها حتی تا مویرگ های حکومت نیز جریان داشت این روحیه باعث شده بود تا صحنه های بسیار ناگواری رخ دهد.
 
به عنوان نمونه در فروردین 1309 سپهبد امیر احمدی با حمله به خرم آباد و ایل بیرانوند آن ها را شکست داد و دستور داد 13 چوبه دار آماده کردند ولی 11 نفر را برای اعدام آوردند در این حین امیر احمدی که دو چوبه دار را خالی می دید به تمسخر گفت این دارهای برپا شده حیف است که خالی بماند و به همین دلیل دستور داد تا مهرعلی‌خان (امیرمنظم) حسنوند و شیخ‌علی‌خان (شیخه) بیرانوند را به آن دو دار خالی آویزان کنند تا داری خالی نماند! از این دست جنایات در آن تاریخ کم نبود، سربازان او برای تفریح سر چند نفر از آن طایفه را بریدند و با چسباندن ورق آهنی داغ مانع از رفتن خون از بدن آنان شدند تا آن ها بدون سر راه بروند و بیشتر دست و پا بزنند تا موجبات خنده شان فراهم شود. دوران رضاخان و محمدرضا دوران خفت بار و ننگینی است که ورق زدن هر صفحه از آن به هم زدن چاه خلایی می ماند که گندش بیشتر بلند می شود.
 
این قلدرمآبی منحصر به نیروهای رسمی دستگاه های کشوری و لشکری و یا خوانین نبود؛ بلکه الوات تهران نیز اجازه داشتند تا باج سبیل خود را از هرکسی که می خواستند بستانند؛ این نفوذ و رخصت مخصوصا بعد از کودتای 28 مرداد 1328 بیشتر شد و افردی مانند شعبان بی مخ و پری بلنده به جولان دهندگان بلا منازع خیابان های تهران تبدیل شده بودند؛ آن ها به راحتی اخاذی می کردند و هر زمان که اراده می کردند در بازار و یا میادین تره بار به غارت مشغول می شدند.
 
جان و مال تنها چیزهایی نبود که در این قلدر مآبی های افراد متصل به حکومت به تاراج می رفت و سومین دارایی که غارتیان به آن دست اندازی می کردند نوامیس مردم بود؛ خوانین در مناطق مختلف بعد از خدا و شاه مالک مال و جان و حتی ناموس مردم بودند؛ آن ها هرکس را که می خواستند برای کس دیگر عقد می کردند و گاه حکم می کرند تا رعیتی زن خود را طلاق بدهد تا خان و یا یکی از نوکران او با آن زن ازدواج کند؛ ماجرای شب اول عروس ها در بعضی از خان نشین ها ماجرایی بود که گفتن آن جز عرق سرد بر پیشانی نگارنده و خواننده نخواهد گذاشت و باید گذاشت و گذشت.
 

حرف آخر:

تاریخ پهلوی شاید از همه ادوار تاریخی در ایران ننگین تر و درآور تر باشد؛ کشوری که روزگاری حکمران منطقه و دارای سلسله های قدر قدرت بود در روزگار پهلوی با بیکفایتی شاهان، فساد اطرافیان و ظلم منتسبین به حکومت و دربار به لجن زاری تبدیل شده بود که هرکفتاری به گوشه ای از آن طمع می کرد و مجموع این مسائل باعث شد تا ملت ایران به رهبری امام خیمینی امید از اصلاح کشور در قالب سلسله پادشاهی ببُرند و در یک مبارزه 15 ساله در بهمن 57 برای همیشه طومار حکومت استبدادی طاغوت در این کشور را بپیچند و آن را به زباله دان تاریخ منتقل کنند.
 
البته این نکته واضح و مبرهن است که پهلوی را نه امام خمینی و نه مردم ایران سرنگون نکرد بلکه پهلوی به دست خود پهلوی سرنگون شد و این سرنوشت محتوم هر حکومتی است که بیکفایتی حاکمان با فساد اطرافیان و ظلم وابستگان به حکومت در آمیزد.


پی‌نوشت:
[1] در اواخر دهه‌ی 40 کشورهای استعمار گر که دیگر حضور نظامی در منطقه را به صرفه نمیدانستند اقدام به خروج نیروهای خود از خلیج فارس نمودند و امریکا نیز به دلیل در گیری درجنگ پرهزینه  ویتنام توان اداره منطقه را از دست داده بود به همین دلیل و بر اساس دکترین نیکسون، ایران و عربستان را به‌عنوان ژاندارم‌های منطقه انتخاب نمود تا منطقه را به صورت نیابتی اداره نماید. ر. ک: تاریخ روابط خارجی ایران در دوران پهلوی، ص 199.
[2] قاصدک 24،‌مصاحبه با خسرو معتضد مورخ و روزنامه نگار     
[3] رک: تاریخ بیست سالهٔ ایران، جلد هشتم (ماجراهای اشغال ایران و تحمیلات متفقین)ص ۴۳۰تا۴۵۹
[4]صحیفه امام؛ ص 1، ص 418ــ422
[5] ایران بین دو انقلاب، ص92.
[6] نگاهی به شاه، ص107.
[7] تاریخ ایران مدرن، 140ص.
[8] ایران بین دو انقلاب، ص 437
[9] معمای هویدا، ص 347.
[10] سقوط، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج ۱ ص ۳۰۶ تا ۳۱۹
[11]سقوط ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج ۱ ص ۳۰۶ تا ۳۱۹
[12] گلستان سعدی، باب اول در سیرت پادشاهان،حکایت 19


مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسل تعليقاتك
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مجله راسخون ذات صلة