المسیر الجاریه :
طوفان الاقصی در آیینه بیانات رهبر انقلاب؛ از تبیین حقیقت تا ترسیم آینده مقاومت
قانون هوش مصنوعی اتحادیه اروپا - فصل 3؛ ماده 6: قاعده طبقهبندی سیستمهای هوش مصنوعی پرریسک
چرا امت اسلامی نمیتواند متحد شود؟
حرف زدن سالمندان در خواب، نشانه خطر است؟
طوفان الاقصی؛ نقطه عطف مقاومت فلسطین و شکست راهبردی رژیم صهیونیستی
چرا سرانه مطالعه در کودکان کاهش یافته؟ بررسی دلایل و راهکارها
نشانه کلیدی برای شناسایی یک خبر جعلی (Fake News)
آیا سرطان روده با آزمایش مدفوع مشخص می شود؟
داستان خواندنی شکلگیری آمنین؛ یکی از بزرگترین گروههای زیارتی کشور!
تغذیه سالمندان؛ آنچه نباید بخورند
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
حمامی که تنها با یک شمع گرم می شد
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
مخترعین معروف و اختراعات آنان
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
پیش شماره شهر های استان تهران
نحوه خواندن نماز والدین
پیش شماره شهر های استان گیلان
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن

راز گريههاي غريب فرمانده...
میگفت، از ستاد بیرون آمدم و پوشههای چکلیستِ1 بازرسی یگان دستم بود. یکراست به فرودگاه رفتم و با اولین پرواز خودم را به غرب رساندم. فردا حوالی ظهر به مقر نیروهای ایشان رسیدم، از هرکس سراغش را گرفتم،...

حاج قاسم! رسيديم؛ ما رفتيم
حاج احمد اميني براي اهل آسمانها آشناتر است، تا اهل زمين. نگاهش از کوچهپسکوچههاي روستايي کوچک امتداد دارد تا لحظههاي موّاجِ اروند و از آنجا، تا ملکوت. سالهاست اهل آسمان غبطه ميخورند به لحظههاي...

جراحي كه بر رگهاي بريده بوسه زد
اين روايت صددرصد واقعي، گوشهي كوچكي از زندگي سخت و دشوار مردي است كه من با اينكه براي چندمين بار متن پيادهشدهي مصاحبههايش را ميخوانم، صورت صبور، تسليم، مطمئن و آرامش را هنگام مصاحبه، لحظهاي از ياد...

تاريخ شهادتش را خودش انتخاب كرده بود
حاجي حواسش به همه چيز بود؛ از محتواي سخنراني و مداحيها و نماز جماعتهاي ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته، تا گذاشتن چند نفر مأمور جهت جفت کردن کفشهاي عزاداران وگرفتن اسفند دم در و دقت در توزيع صبحانه و غذاي...

آنجا بوي شكلات هم رنگ مرگ داشت
از اوايل جنگ تحميلي مسألهي مقابله با حملهي شيميايي مطرح بود. حتي در دورههاي آموزشي بسيج، آموزش داده ميشد؛ ولي تا زمان بمبباران شيميايي سردشت، امکانات و آموزشهاي آن فراگير نبود. ازآنبهبعد ماسک...

آن صحنههاي تلخ هرگز از يادم نميرود
ميگويند «كوه به كوه نميرسد، آدم به آدم ميرسد». خدمت يكي از دوستان رزمنده بودم كه دانستم اهل منطقه سرپل ذهاب است. شمارهاي از امتداد را كه گزارشي از پادگان «ابوذر» در آن بود، نشانش دادم و متوجه شدم...

او گازيد و رفت و من پايم هنوز روي ترمز است
آن روزها دستمان خالي بود. سلاحهاي موجود در منطقه، مثل خمپارهانداز 106 م.م امانت ارتش بود و هرچند وقت يكبار ستواني از ارتش ميآمد و ميخواست كه آنها را برگردانيم. ما هم ياد گرفته بوديم كه چهطور بهانه...

يكدوجين تانك، نذر يك روز
چه زيبا بر روي کلاه خودت نوشته بودي: «و ما رميت، اذ رميت و لکن الله رمي»1، بعد از نبردي سخت، در گرماي طاقتفرسا، چه زيبا شده بودي. خسته بودي، اما چه باک از خستگي، از چهرة نورانيت خواستم عکس بگيرم، چهرهات...

يك قـُلــُپ، يك فشنگ
فكرش را هم نميكردم در چنين موقعيت و فضايي با چنين صحنهاي مواجه شوم. كم مانده بود طرف، بحث را به درگيري و كتككاري برساند. آخرش هم خودزني كرد. البته تا حدودي حق داشت. معلوم نبود اين آبمعدنيها را كدام...

ميگ دشمن را با جنگنده خودی اشتباه گرفتم
سال 1360 بود و به من بهعنوان شمارة چهار يك دستة پروازي به نام «سهيل» مأموريت داده شد. قرار شد با ديگر خلبانهاي دسته به يكي از تأسيسات صنعتي، نظامي عراق حمله و بهوسيلة چهار فروند «اف 5» آنجا را بمبباران...