المسیر الجاریه :
بسیج در نگاه رهبر انقلاب چگونه است؟
سردردهای دیابتی؛از علل تا درمان
چرا کف پاها اغلب در شب داغ می شود؟
پیرمحمد صوفی خوشنویس سده نهم قمری
هدایای سازمانی و نقش آن در کاهش نرخ خروج کارکنان
چطور با کمک کدهای تخفیف آفردیلی، خرج ماهانهام را کمتر کردم
علی آقاحسینی خوشنویس سده چهاردهم هجری
حق سنوات چیست؟ از نحوه محاسبه تا چگونگی بهرهمندی از آن
کودک در آیینه حقیقت؛ تربیت دینی و جایگاه کودک در اسلام در برابر نگاه ابزاری غرب
فدک در آینۀ خطبۀ فدکیه؛ تحلیلی بر استراتژی مبارزاتی حضرت زهرا سلام الله علیها
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
روش و آداب ختم صلوات حضرت زهرا (س) + متن و صوت
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
چهار زن برگزیده عالم
نحوه ختم سوره حمد در شنبه اول ماه قمری
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
داستان انار خواستن حضرت زهرا(س) از امام علی(ع)
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
راز آفرینش و چرایی هستی
ادبیات دفاع مقدس
حاج قاسم! رسيديم؛ ما رفتيم
حاج احمد اميني براي اهل آسمانها آشناتر است، تا اهل زمين. نگاهش از کوچهپسکوچههاي روستايي کوچک امتداد دارد تا لحظههاي موّاجِ اروند و از آنجا، تا ملکوت. سالهاست اهل آسمان غبطه ميخورند به لحظههاي...
ادبیات دفاع مقدس
جراحي كه بر رگهاي بريده بوسه زد
اين روايت صددرصد واقعي، گوشهي كوچكي از زندگي سخت و دشوار مردي است كه من با اينكه براي چندمين بار متن پيادهشدهي مصاحبههايش را ميخوانم، صورت صبور، تسليم، مطمئن و آرامش را هنگام مصاحبه، لحظهاي از ياد...
ادبیات دفاع مقدس
تاريخ شهادتش را خودش انتخاب كرده بود
حاجي حواسش به همه چيز بود؛ از محتواي سخنراني و مداحيها و نماز جماعتهاي ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته، تا گذاشتن چند نفر مأمور جهت جفت کردن کفشهاي عزاداران وگرفتن اسفند دم در و دقت در توزيع صبحانه و غذاي...
گفتگو
آنجا بوي شكلات هم رنگ مرگ داشت
از اوايل جنگ تحميلي مسألهي مقابله با حملهي شيميايي مطرح بود. حتي در دورههاي آموزشي بسيج، آموزش داده ميشد؛ ولي تا زمان بمبباران شيميايي سردشت، امکانات و آموزشهاي آن فراگير نبود. ازآنبهبعد ماسک...
ادبیات دفاع مقدس
آن صحنههاي تلخ هرگز از يادم نميرود
ميگويند «كوه به كوه نميرسد، آدم به آدم ميرسد». خدمت يكي از دوستان رزمنده بودم كه دانستم اهل منطقه سرپل ذهاب است. شمارهاي از امتداد را كه گزارشي از پادگان «ابوذر» در آن بود، نشانش دادم و متوجه شدم...
ادبیات دفاع مقدس
او گازيد و رفت و من پايم هنوز روي ترمز است
آن روزها دستمان خالي بود. سلاحهاي موجود در منطقه، مثل خمپارهانداز 106 م.م امانت ارتش بود و هرچند وقت يكبار ستواني از ارتش ميآمد و ميخواست كه آنها را برگردانيم. ما هم ياد گرفته بوديم كه چهطور بهانه...
سایر مقالات
يكدوجين تانك، نذر يك روز
چه زيبا بر روي کلاه خودت نوشته بودي: «و ما رميت، اذ رميت و لکن الله رمي»1، بعد از نبردي سخت، در گرماي طاقتفرسا، چه زيبا شده بودي. خسته بودي، اما چه باک از خستگي، از چهرة نورانيت خواستم عکس بگيرم، چهرهات...
سایر مقالات
يك قـُلــُپ، يك فشنگ
فكرش را هم نميكردم در چنين موقعيت و فضايي با چنين صحنهاي مواجه شوم. كم مانده بود طرف، بحث را به درگيري و كتككاري برساند. آخرش هم خودزني كرد. البته تا حدودي حق داشت. معلوم نبود اين آبمعدنيها را كدام...
سایر مقالات
ميگ دشمن را با جنگنده خودی اشتباه گرفتم
سال 1360 بود و به من بهعنوان شمارة چهار يك دستة پروازي به نام «سهيل» مأموريت داده شد. قرار شد با ديگر خلبانهاي دسته به يكي از تأسيسات صنعتي، نظامي عراق حمله و بهوسيلة چهار فروند «اف 5» آنجا را بمبباران...
سایر شهدا
معلم انگليسي در كلاس طنز
در يكي از دستههاي گروهان «ذوالفقار» از گردان «يازهرا(س)» لشكر «14 امام حسين(ع)» آرپيجيزن بودم و شهيد بزرگوار، «محّمد تورجيزاده» مرد عمل، مداح اهلبيت(ع)، فدايي حضرت زهرا(س)، فرمانده گروهان ما بود.
چند...