المسیر الجاریه :
هنر دودآلود؛ آسیبشناسی ترویج سیگار در فیلمها و سریالهای ایرانی
سازگاری در زندگی مشترک: الگوگیری از سیره پیامبر(ص) در مدارای خانوادگی
تهدید خاموش در دل ارتباطات بیمرز
چرا با سردرد از خواب بیدار می شویم؟
قانون هوش مصنوعی اتحادیه اروپا - فصل 3؛ ماده 13 – شفافیت و ارائه اطلاعات به بهرهبرداران
قانون هوش مصنوعی اتحادیه اروپا - فصل 3؛ ماده 12 – نگهداری سوابق
سیاه چاله ها چقدر می توانند بزرگ شوند؟
آنفولانزای 1404؛ از علائم تا درمان
عجیب ترین روستاهای جهان
طرز تهیه گردو کباب همدان + تاریخچه و خواص آن
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
گناهان حضرت یوسف در قرآن
نحوه خواندن نماز والدین
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
چهار زن برگزیده عالم
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟
پیش شماره شهر های استان گیلان

نقد خاطرات هاشمي رفسنجاني در سال 65 (3)
قبل از پرداختن به جزئيات روايت آقاي عليهاشمي و بررسي صحت و سقم آن مناسب است مروري بر روايت آقاي محسن هاشمي در اين زمينه داشته باشيم: "بنابر اظهارات علي هاشمي، او در سن 25 سالگي زماني كه دانشجو (رشته زمينشناسي...

نقد خاطرات هاشمي رفسنجاني در سال 65 (2)
هرچند راوي محترم مشخص نميسازد در اين جلسه چه كساني موافق تجديد رابطه با آمريكا بودند و چه كساني مخالف، اما ساير قرينهها و موضعگيريها، جايگاه ايشان را در اين مباحث روشن ميسازد. با اين وجود چند نكته...

نقد خاطرات هاشمي رفسنجاني در سال 65 (1)
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و نقد و بررسي كتب تاريخي، نقد كتاب " اوج دفاع "؛ كارنامه و خاطرات هاشميرفسنجاني را كه حاوي يادداشتهاي روزانه ايشان در سال 1365 است، تقديم حضور مينمايد :
جناب...

ضد انقلاب آمبولانس ها را به آتش كشيد
خلاصه حدود ساعت ده و نيم بود و ما هم در انتظار ورود آمبولانسها بوديم كه ناگهان از چندين نقطه شهر صداي تيراندازي و انفجار بلند شد و طي تماسهايي كه با بيسيم گرفتيم فهميديم كه ضد انقلاب ناجوانمردانه به چند...

نترس ! ما از اونها نيستيم كه سر ميبُرند
روز 24/7/60، با علي خدابنده لو سوار اتوبوس شدم و راه غرب كشور را پيش گرفتم. باور اينكه دارم به جبهه ميروم، برايم مشكل بود. از همان اول صبح كه سوار ماشين شديم، تمام مناظر كنار جاده را زير نظر داشتم و با...

تويي كه نمي شناختمت
خون، تمام تنت را گرفته بود لبهايت مثل كويري كه ساليان سال باران نخورده باشد،ترك خورده بود. پلكت سنگيني ميكرد. چشمهايت به گودي نشسته بود، كبودي زير چشمهايت و زردي گونهات را خطي كمرنگ از هم جدا ميكرد....

به پرستار گفت : تو حوري هستي؟!
در كنار سنگر بچههاي بسيج، سنگر نيروهاي ارتشي قرار داشت كه خدمه يك دستگاه تانك ام 60 بودند «ولي بك ناصري» از اكراد مومن و باصفاي كرمانشاه فرمانده تانك بود. در سركوب تحركات دشمن، لحظهاي آرام و قرار نداشت....

درس بخون، كه اگه شهيدم شدي، ديپلم داشته باشي !
روز عاشورا بود. سال 1359، آتش جنگ بالا گرفته بود. "علي "، برادر بزرگترم، در جبهه بود. از جنگ، اخبار جور وا جوري ميرسيد. گاهي ميگفتند:
- مردم عراقيها را عقب راندهاند. و گاهي: "عراق همه شهرهاي مرزي...

پاسدارها را زنده زنده خاك كردند
روزهاي آخر من خيلي كم حرف شده بودم و بيشتر در خودم بودم. ميدانستم بچهها فكر ميكردند كه من هم نااميد شدهام، اما نميتوانستند به اين حقيقت برسند كه نه! من تازه اميدوار شدهام، نه اميدوار به شكستن محاصره...

مصطفاي من
شهيد« مصطفي نمازي فر » از جمله دلاوران گردان « حبيب بن مظاهر » جمعي لشكر 27 محمد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. مصطفي پاسدار بود. دوران دبيرستان را با عضويت در سپاه و در دبيرستان سپاه گذرانيد...