المسیر الجاریه :
فاطمه زهرا(س) از دیدگاه مقام معظم رهبری؛ معجزه اسلام در عصر رسالت
ترفندهایی برای ترغیب مردان به بچه دار شدن
چطور از همسرم عذرخواهی کنم تاثیر بیشتری دارد؟
بچهها در چه سنی از چه چیزی میترسند؟
تاثیر میکروپلاستیک ها بر سلامت انسان
آموزش نکات طلایی برای بررسی صحت و سقم خبرها
چگونه اخبار واقعی و جعلی در شرایط بحران را تشخیص دهیم؟
موثرترین راه ها برای رفع سوء تفاهم
دزدگیر سیم کارتی | مزایا و نکات خرید
میرزا محسن حالی اردبیلی شاعر و خوشنویس ایرانی
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
گناهان حضرت یوسف در قرآن
مزار حضرت موسی (علیه السلام)
چهار زن برگزیده عالم
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟
یاد یاران
چرا اکبر کاراته را بردی؟
محسن صالحی حاجی آّبادی داستان «چرا اکبر کاراته را بردی؟» با موضوع دفاع مقدس و خاطرات رزمندگان نوشته است.
یاد یاران
به یه انگشت
«به یه انگشت» داستانی است از رزمندگان و سربازان ایران در طول هشت سال دفاع مقدس که محسن صالحی حاجی آبادی به رشته تحریر درآورده است.
یاد یاران
فوتبال جورابی
«فوتبال جورابی» نوشته احمد عربلو داستانی است از روزهای دفاع مقدس و خاطرات رزمندگانی که اسیر شده اند.
سایر مقالات
بررسی نقش بانوان در دفاع مقدس
در این مطلب قصد داریم به نقش آفرینی بانوان در هشت سال دفاع مقدس بپردازیم، همراه ما باشید.
یاد یاران
خب درد داره امّا!
«خب درد داره امّا!» داستانی است از محسن صالحی حاجیآبادی که یکی از خاطرات رزمندگان دوران جنگ تحمیلی را بازگو می کند.
یاد یاران
هیس... ماهی ها خواب اند!
پدر خوب و مهربانم! دلم برایت تنگ شده است. تصمیم گرفته ام راه تو را ادامه بدهم. برای روزی که خودت را از نزدیک ببینم، لحظه شماری می کنم. فردا قرار است برویم جنوب. عضو تیم خنثی کننده ی میدان مین شده...
یاد یاران
عملیات ناممکن!
داستان «عملیات ناممکن!» از احمد عربلو به یکی از خاطرات رزمندگان دفاع مقدس که در مورد عملیات مینگذاری است می پردازد.
یاد یاران
حاجی! من موجیام؟
- «یاحسین! یاعلی! یاابوالفضل! حاجی را کشتند! حاجی کجایی؟»
- «حاجی! چرا کشته شدی؟ ای خدا حاجی را کشتند!»
این کلمات را پشت سر هم، صادقی میگفت.
یاد یاران
عجب قصهای شد
-«آهای جغلهها! بیایید براتون یه قصه بگم. یکی دیگه از اون قصههای شنیدنی، پاشید بیاید اینجا... بیاید پای یه قصه ی دروغ دیگه. میخوام یه قصهای براتون بگم که تو تاریخ ماندگار بشه!»
یاد یاران
رزمنده شیرمرد!
فرمانده ی عراقی به قدری خندید که نزدیک بود از پُشت بر زمین بیفتد. او به همراه چند درجهدار دیگر، سرگرم گفتوگو بودند؛ بلندبلند حرف میزدند و وحشیانه میخندیدند. با دقّت به چهرههایشان نگاه میکردم.