المسیر الجاریه :
فاطمه زهرا(س) از دیدگاه مقام معظم رهبری؛ معجزه اسلام در عصر رسالت
ترفندهایی برای ترغیب مردان به بچه دار شدن
چطور از همسرم عذرخواهی کنم تاثیر بیشتری دارد؟
بچهها در چه سنی از چه چیزی میترسند؟
تاثیر میکروپلاستیک ها بر سلامت انسان
آموزش نکات طلایی برای بررسی صحت و سقم خبرها
چگونه اخبار واقعی و جعلی در شرایط بحران را تشخیص دهیم؟
موثرترین راه ها برای رفع سوء تفاهم
دزدگیر سیم کارتی | مزایا و نکات خرید
میرزا محسن حالی اردبیلی شاعر و خوشنویس ایرانی
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
گناهان حضرت یوسف در قرآن
مزار حضرت موسی (علیه السلام)
چهار زن برگزیده عالم
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟
یاد یاران
صلوات، خیرات اموات راننده تاکسی
اتوبوسها خیلی وقت پیش رفته بودند و من از اعزام جا مانده بودم. تا بروم ساک و لباسها را از مسجد بردارم، خیلی طول کشید. چارهای نداشتم، مگر اینکه بیخبر به جبهه بروم. کسی به من اجازه نمیداد، نه پدر، نه...
یاد یاران
محرم در اسارت
در اردوگاه بودیم، دشمن یکی از برادران آزاده را زیر فشار قرار داد که به امام خمینی توهین کند. آن دشمن کینهتوز میگفت: «باید به رهبرت اهانت کنی وگرنه رهایت نمیکنم.» شکنجه را بیشتر کرد؛ اما ایشان مقاومت...
یاد یاران
قاتل
هل خوردم و محکم با صورت چسبیدم زمین. تراشه های چوب کف دستم را خراش داد. خون از بینی ام راه افتاد. گرمی آن را پشت لبم احساس کردم. سر بالا کردم. سرباز خلیل مثل شمر ایستاده بود بالای سرم. دندان هایش را...
داستان
چادر نگهبان
سرم زیر آفتاب داغ گُر گرفته بود. داشتم از گرما پس می افتادم. سُست و بیحال بودم. زیر آفتاب تیز، نمی توانستم به راحتی اطرافم را ببینم. از لای پلک های نیمه باز نگاه انداختم به علی اصغر و احمد. سرهای تراشیده...
سایر شهدا
شهید مهدی فصیحی مردی از جنس نور (بخش اول)
شهید مهدی فصیحی در یک خانواده ی مذهبی در روستای دستجرد جرقویه، درشرق اصفهان به دنیا آمد. ایشان دارای ۲برادر و ۲ خواهر می باشد. شهید مهدی فصیحی فرزند سوم خانواده و سومین پسر خانواده بود. در سن ۱۲ سالگی...
داستان
آخرین آرزو
صورتش زرد زرد شده بود. داشت لحظات آخر را میگذراند. لبهایش به آرامی تکان خورد. محسن سرش را نزدیکتر برد تا صدایش را بشنود.
ـ«مرا رو به قبله کنید، یک تکه یخ هم بیاورید.»
یخ... یخ برای چه میخواست؟ یعنی...
داستان
عراقیهای حرف شنو
بالاخره چند ماه انتظار به پایان رسید. دعاهایمان مستجاب شد. نذرهایمان قبول شد و عملیات شروع شد. وصیتنامهها را شب قبل نوشته بودیم. قول و قرارها را گذاشته بودیم. وعده و وعید داده بودیم و گرفتیم. بند پوتینها...
یاد یاران
حالا این علیرضا کی بود؟
«امشب شب جمعه است. شب دعا و نیایش. عزیزان خوبان، دلهاتونو روانهی درگاه الهی کنید!» اینها را آقای قیصری میگفت که دعای کمیل را میخواند. تازه دعا شروع شده بود و بچهها میرفتند تا دعای کمیل را آرام آرام...
یاد یاران
یادش بخیر، شهید محمد حسین علم الهدی!
قاری قرآن صبحگاه مدرسه بود. قرآن را با لحن قشنگی میخواند. آنقدر زیبا که همه را شیفته میکرد. دلت میخواست همهی عمر قرآن بخواند و بشنوی. همهی محله میدانستند: «فوتبال دم اذان تعطیل!»
یاد یاران
دو عدد بچه
فرماندهی ارتشیها از پشت بیسیم گفت: «حاجی، یه فرمانده زبده و نترس با یک بلدوزری کارکرده و شجاع میخوام.کار خیلی سخته، از او بَرو بچههای درست و حسابی بفرست.» حاج عباسعلی گفت: «مطمئن باشید، از خوباش میفرستم.»...