المسیر الجاریه :
تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود حلقه پير مغان از ازلم در گوش است
ياد باد آن که نهانت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پيدا بود ياد باد آن که نهانت نظري با ما بود
معجز عيسويت در لب شکرخا بود ياد باد آن که چو چشمت به عتابم ميکشت
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق ميکده از درس و دعاي ما بود سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
هر چه کرديم به چشم کرمش زيبا بود نيکي پير مغان بين که چو ما بدمستان
مژده اي دل که دگر باد صبا بازآمد
مژده اي دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
برکش اي مرغ سحر نغمه داوودي باز که سليمان گل از باد هوا بازآمد
بود آيا که در ميکدهها بگشايند
گره از کار فروبسته ما بگشايند بود آيا که در ميکدهها بگشايند
دل قوي دار که از بهر خدا بگشايند اگر از بهر دل زاهد خودبين بستند
شراب بيغش و ساقي خوش دو دام رهند
که زيرکان جهان از کمندشان نرهند شراب بيغش و ساقي خوش دو دام رهند
هزار شکر که ياران شهر بيگنهند من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سياه
داني که چنگ و عود چه تقرير ميکنند
پنهان خوريد باده که تعزير ميکنند داني که چنگ و عود چه تقرير ميکنند
عيب جوان و سرزنش پير ميکنند ناموس عشق و رونق عشاق ميبرند
واعظان کاين جلوه در محراب و منبر ميکنند
چون به خلوت ميروند آن کار ديگر ميکنند واعظان کاين جلوه در محراب و منبر ميکنند
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر ميکنند مشکلي دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
گفتم کي ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گويي چنان کنند گفتم کي ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا در اين معامله کمتر زيان کنند گفتم خراج مصر طلب ميکند لبت
شاهدان گر دلبري زين سان کنند
زاهدان را رخنه در ايمان کنند شاهدان گر دلبري زين سان کنند
گلرخانش ديده نرگسدان کنند هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد