المسیر الجاریه :
سایر اشعار عاشورایی
مرد طوفان زده
مرد طوفان زده خم شد و کمان را برداشت قایق انداخت به دریا دل و جان را برداشت رفت تنها و به دریا سفر تلخی کرد دستهایش دو چشم نگران را برداشت
سایر اشعار عاشورایی
مرد سفر
تمام راهها را با تو عمری همسفر بودم اگر زن بودم اما مثل تو مرد سفر بودم تو را شمشیرهای کینه ظهر دهم کشتند بردار تا برادر داغ بودم، بی پسر بودم برای کارون بی چراغ و تشنه آبت
سایر اشعار عاشورایی
مرثیهی عاشورا
بسم الشهید، خون خدا ریخت بر زمین! خون مسیح امت ما ریخت بر زمین دیوارها و سقف جهان، بوی خون گرفت دلهای خق را تب و تاب جنون گرفت
سایر اشعار عاشورایی
مرثیهای میوزد از آن سوی دشت
باغ سرمست و رها سرو و صنوبر در باد ای خوشا رقص درختان تناور در باد ای خوشا رقص جنون هلهله در آتش و خون پیرهن چاک و غزل خوان و شناور در باد
سایر اشعار عاشورایی
مدد کن
یا ابوالفضل! مدد کن غزلی ساز شود شعر من با نفس گرم تو آغاز شود تاکه دل پنجرهای روبه خدا بگشاید دل در سال جنون، لایق پرواز شود
سایر اشعار عاشورایی
محراب سبز
گل نیست، لاله نیست، بهار است روی تور میجوشد از زمین و زمان آبروی تو دل با عبور قافلهی زخم و تشنگی نوشیده آفتاب و عطش از سبوی تو
سایر اشعار عاشورایی
مثل خورشید شعلهور شدهای
داری از خیمه میزنی بیرون، مثل خورشید شعلهور شدهای من تو را درک میکنم بانو! داغدار یکی دگر شدهای بی خودی سیل اشکهایت را میکنی زیر برقعات پنهان
سایر اشعار عاشورایی
ماه ناگزیر
آغوش میگشاید و لبخند میشود مأمور سرسپاری فرزند میشود میگوید از کسان حرم که کم نیستی میگوید این سپاه توانمند میشود وقتی تو بر برادهی خون تیغ میکشی
سایر اشعار عاشورایی
ماندهای تا برود عشق به اوج ملکوت
ماندهای تا بکشی بار مصیبتها را تا که آتش زنی از داغ، دل دریا را ماندهای تا برود عشق به اوج ملکوت تا نگیرد نگه آینه را زنگ سکوت
سایر اشعار عاشورایی
لحظهی باران
دیگر غروب ، قصه به پایان رسیده بود آرامش نخست به طوفان رسیده بود «خون می گذشت از سر ایوان کربلا»