المسیر الجاریه :
گر عفو کنی یا نکنی حق داری مهدوی

گر عفو کنی یا نکنی حق داری

گر عفو کنی یا نکنی حق داری<br /> گر نامه ام امضا نکنی حق داری<br /> با این همه عصیان و خطا کاری ما<br /> گر چهره هویدا نکنی حق داری
تو پاکتر از پاکی تو خارج از ادراکی مهدوی

تو پاکتر از پاکی تو خارج از ادراکی

تو پاکتر از پاکی تو خارج از ادراکی<br />  تو معنی لولاکی طاها به تو می نازد<br />  آدم شده مدیونت یوسف شده مجنونت<br />  موسی به تو می بالد عیسی به تو می نازد
ای آن که خداوند یکتا به تو می نازد مهدوی

ای آن که خداوند یکتا به تو می نازد

ای آن که خداوند یکتا به تو می نازد<br />  تو یوسف زهرایی مولا به تو می نازد<br /> تو جنت الاعلایی جان بخش مسیحایی<br />  از بس که تو زیبایی حورا به تو می نازد
اگر به من نظر کند شام غمم سحر کند مهدوی

اگر به من نظر کند شام غمم سحر کند

اگر به من نظر کند شام غمم سحر کند<br /> حاجت دل روا شود به لطف صاحب الزمان<br /> ذره اگر که آفتاب شود به لطف بوتراب<br /> خاک چو کیمیا شود به لطف صاحب الزمان<br /> هر که شود به شور و شین سینه زن غم...
خدا به یمن او به ما روزی خود عطا کند مهدوی

خدا به یمن او به ما روزی خود عطا کند

خدا به یمن او به ما روزی خود عطا کند<br /> دفع بلا ز ما شود به لطف صاحب الزمان<br /> اوست معزالاولیارمز اجابت دعا<br /> اجابت دعا شود به لطف صاحب الزمان<br />
درد دلم دوا شود به لطف صاحب الزمان مهدوی

درد دلم دوا شود به لطف صاحب الزمان

درد دلم دوا شود به لطف صاحب الزمان<br /> گره ز کار وا شود به لطف صاحب الزمان<br /> اگر ملول و خسته ام اگر که دل شکسته ام<br /> دلم ز غم رها شود به لطف صاحب الزمان
ای شد مجنون تو بسیارها مهدوی

ای شد مجنون تو بسیارها

ای شد مجنون تو بسیارها<br /> عارف و دیوانه و هوشیارها<br /> ما همه محتاج نگاه توییم<br /> ای نظرت برده دل از یارها
آنان که صفا، موسم حج داشته اند مهدوی

آنان که صفا، موسم حج داشته اند

آنان که صفا، موسم حج داشته اند<br /> از برکت ثامن الحجج داشته اند<br /> آنان که امان ز فتنه پیدا کرده اند<br /> توفیق دعا بهر فرج داشته اند
در غیبت تو دربدری ها باشد مهدوی

در غیبت تو دربدری ها باشد

در غیبت تو دربدری ها باشد<br /> در هجر تو چه خونجگری ها باشد<br /> شاید که همین جمعه بیاید شاید<br /> تا باشد از این خوش خبری ها باشد
می آید و از تاب و تبش می گوید مهدوی

می آید و از تاب و تبش می گوید

می آید و از تاب و تبش می گوید<br /> از درد دل و اشک شبش می گوید<br /> می آید و بهر شیعیانش آن روز<br /> از غربت عمه زینبش می گوید