المسیر الجاریه :
مکن عمر ضایع به افسوس و حیف سعدی

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف<br /> که فرصت عزیزست و الوقت سیف
گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ سعدی

گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ

گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ<br /> چه سود که باز می‌گذاری به دریغ؟
به کین دشمنان باطل میندیش سعدی

به کین دشمنان باطل میندیش

به کین دشمنان باطل میندیش<br /> که این حیفست ظاهر بر تن خویش
کوته‌نظران را نبود جز غم خویش سعدی

کوته‌نظران را نبود جز غم خویش

کوته‌نظران را نبود جز غم خویش<br /> صاحبنظران را غم بیگانه و خویش
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش سعدی

یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش

یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش<br /> ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
زنده‌دل از مرده نصیحت نیوش سعدی

زنده‌دل از مرده نصیحت نیوش

زنده‌دل از مرده نصیحت نیوش<br /> مرده‌دل از زنده نگیرد به گوش
جایی نرسد کس به توانایی خویش سعدی

جایی نرسد کس به توانایی خویش

جایی نرسد کس به توانایی خویش<br /> الا تو چراغ رحمتش داری پیش
به شکر آنکه تو در خانه‌ای و اهلت پیش سعدی

به شکر آنکه تو در خانه‌ای و اهلت پیش

به شکر آنکه تو در خانه‌ای و اهلت پیش<br /> نظر دریغ مدار از مسافر درویش
دو عاشق را به هم بهتر بود روز سعدی

دو عاشق را به هم بهتر بود روز

دو عاشق را به هم بهتر بود روز<br /> دو هیزم را به هم خوشتر بود سوز
چه داند خوابناک مست مخمور سعدی

چه داند خوابناک مست مخمور

چه داند خوابناک مست مخمور<br /> که شب را چون به روز آورد رنجور