المسیر الجاریه :
بزرگی نماند بر آن پایدار سعدی

بزرگی نماند بر آن پایدار

بزرگی نماند بر آن پایدار<br /> که مردم به چشمش نمایند خوار
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار سعدی

نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار

نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار<br /> امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار
سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود سعدی

سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود

سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود<br /> گرگ را چندانکه دندان تیزتر خونریزتر
ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت سعدی

ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت

ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت<br /> یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود سعدی

بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود

بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود<br /> مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود
هر که دندان به خویشتن بنهاد سعدی

هر که دندان به خویشتن بنهاد

هر که دندان به خویشتن بنهاد<br /> خیر دیگر به کس نخواهد داد
گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود سعدی

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود<br /> مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
شادمانی مکن که دشمن مرد سعدی

شادمانی مکن که دشمن مرد

شادمانی مکن که دشمن مرد<br /> تو هم از مرگ جان نخواهی برد
سگ هم از کوچکی پلید بود سعدی

سگ هم از کوچکی پلید بود

سگ هم از کوچکی پلید بود<br /> اصل ناپاک از او پدید بود
نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد سعدی

نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد

نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد<br /> بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد