المسیر الجاریه :
مي دوني 721 يعني چه؟ يعني بين 7 آسمان و 2 دنيا،1 را دوست دارم ، اونم تويي.
همت بلند دار که مردان روزگار / از همت بلند بجائي رسيده اند« سعدي»
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک...
يا مكن با پيل بانان دوستي / يا بنا كن خانه ای در خورد پيل ![ سعدي ]
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،...
نه تنها داغ پیغمبر مرا کشت
بزم عزا و روضه به عالم دمادم است
آدمي شاگردي است كه درد و اندوه او را آموزش مي دهد و هيچ كس بدون احساس اين...
لبخند، حتی زمانيکه بر لبان يک مرده می نشيند ، بازهم زيباست . کريستيان بوبن
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان...
سازِ ذرات همه نغمۀ تسبیح خداست
سازِ ذرات همه نغمۀ تسبیح خداست<br />
گر خلایق درِ گوش شنوا بگشایند<br />
نای توحید به چنگ آر و دمی دم کآفاق<br />
گوش در نغمۀ آیات خدا بگشایند
ز محراب اجابت میشود مقبول طاعتها
اگر چه از رگ گردن تویی نزدیکتر با من<br />
تو را هر لحظه از جایی منِ سر در هوا جویم<br />
ز محراب اجابت میشود مقبول طاعتها<br />
نجویم گر تو را ای قبلۀ عالم که را جویم؟<br />
شفا چون آیۀ رحمت شود...
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند<br />
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند<br />
یا رب از ظلمت زندان شبستان ما را<br />
گو شبی روزنه در صبح و ضیا بگشایند
روشن از روی تو آفاق جهان میبینم
روشن از روی تو آفاق جهان میبینم<br />
عالم از جاذبهات در هیجان میبینم<br />
بینشانی تو و حیرانم از این راز که من<br />
هر کجا مینگرم از تو نشان میبینم
گهی از دل، گهی از دیده، گاه از جان تو را جویم
گهی از دل، گهی از دیده، گاه از جان تو را جویم<br />
نمیدانم تو را ای یار هر جایی، کجا جویم؟...<br />
ندارم همچنان یک جا قرار از بیقراریها<br />
اگر چه در حقیقت حاضری، هر جا تو را جویم
سبز کن بار دگر مزرع بیحاصل ما
شب ظلمانی ما نامهسیه چون مانَد؟<br />
که به جولانگه آن رویِ چو ماه آمدهایم<br />
سبز کن بار دگر مزرع بیحاصل ما<br />
گر چه مستوجب آتش چو گیاه آمدهایم...
چه شبهای درازی را که بی یاد تو سر کردم
زمانه از تو دورم کرده و شیطان فراوان است<br />
نمی جویم تو را، گم کرده ام سیر جلالی را<br />
چه شبهای درازی را که بی یاد تو سر کردم<br />
ببخش این سرکشی این سرخوشی این بی خیالی را
چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را
چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را<br />
کشیدم در غل و زنجیر، نفس لا ابالی را<br />
خداوندا به شوق بارش باران الطافت<br />
تحمل کرده ام این سالهای خشکسالی را
الهی سینهای داریم پُر سوز
الهی سینهای داریم پُر سوز<br />
تبسم کن در این آیینه یک روز<br />
تبسم کن، تبسم کن، الهی!<br />
مرا در عطر خود گم کن، الهی!
تمام فصل من شد برگریزان
مدد کن لحظهای از خود گریزم<br />
که تاریک است صبح رستخیزم<br />
تمام فصل من شد برگریزان<br />
بده داد منِ از خود گریزان